دانلود رمان اوهام عاشقی pdf از نیلوفر قائمی فر برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
ساقی دختری که در شانزده سالگی به اجبار و نیرنگ برادرش، تن به ازدواج می دهد و در دام یک زندگی اشتباه می افتد. پس از گذشت هفت سال، ساقی قصد طلاق دارد و برای امرار معاش خود مجبور به رقصندگی در مجالس می شود، همه چیز خوب پیش می رود تا اینکه یک شب در یک بزم عروسی، داماد…
از حال بدم نمی تونستم حرف بزنم. توی حالت بدی رفته بودم و درد عرق روی تنم نشونده بود و تپش قلبم بالا رفته بود. نمیدونم چقدر گذشته بود که من از درد جیغ می زدم، انگار داشتم میمردم و فقط نمی دونستم این درد از شکمه یا شاید چیزی اطراف شکم که از رنجش زیاد نمی تونستم تشخیص بدم. در ماشین باز شد و گفت: می تونی راه بری؟ با دست اشاره کردم نه و با هول گفت: بشین برم ویلچری چیزی بیارم. دوید رفت. پول بیمارستان ندارم..
حالا به این پسره چطوری اینو بفهمونم؟ نمی تونستم از درد تکون بخورم و پشت رول بشینم و برم. هیچی هیچی… فقط همش تنم عرق می کرد. پسره با ویلچر اومد و لب زدم: نمی تونم.. تکون بخورم.. سرشو آورد جلو و گفت: گردنمو محکم بگیر من بلندت می کنم. حتی نتونستم گردنشو محکم بگیرم و جاش جیغ زدم و گفت: بابا کَرَم کردی! با اخم و مکث کوتاه گفت: خوبه نمی خوای بزایی! اسمت چیه؟ باید اینجا اسم بگم. -ساقی. -ساقی؟ ساقی
چی؟ -هماپرور. -چندسالته؟ با درد و دندونای روی هم گفتم: -بیست و پنج. -سابقه ی بیماری داری؟ -نه… – گروه خونیت چیه شاید بپرسن. -AB. وارد اورژانس شدیم و رو به پذیرش گفت: دل درد شدید داره، یه دکتر… یعنی یکی بیاد دیگه. یکی با روپوش سفید کانتر پذیرشو دور زد و به سمتم اومد و گفت: کجای دلته؟ به شکمم اشاره کردم و رو به پسره گفت: ببر روی تخت اونجا بخوابون.تک تک سوالاتی که پسره ازم پرسیده بودو دکتر پرسید..