دانلود رمان افسانه ی تیارانا pdf از Lord of Fear برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
همه ی ما میدونیم که افسانه ها واقعیت ندارن... قصه های تخیلی هم واقعی نیستن… اما تیارانا اصرار داره که موجودات ماوراء الطبیعه هم میتونن وجود داشته باشن… تیارانا تمامی قصه های فانتزی رو بلده… همیشه تصورش اینه که میتونه ملکه ی سرزمین آب ها بشه. جنگل های روشن رو تحت سلطه داشته باشه و با آسمون آبی حرف بزنه. در اعماق قلبش تصور میکنه که روزی عاشق پرنسی قدبلند و چهار شانه میشه و اون ها تا ابد خوشبخت زندگی میکنن…
“تیارانا ملکه می شود!” تیارانا و سوفی هر دو در حال عبور از سالن دراز قلعه هستند… سالن درازی که روی زمین آن موزاییک ها اصلا معلوم نیستند چون سطح زمین با چیزی شبیه ابر در حاله جریان پوشیده شده… و پاهای هر دوی آن ها در میان ابر ها مشخص نیستن، در دو طرف راهرو، پنجره های بزرگی وجود دارن که آسمان آبی رو میشه به خوبی توسط اون ها دید… پرنده های رنگا رنگی که از پشت پنجره عبور میکنن و گاهی صدای جیک
جیکشان هم به گوش میرسه… تابلو های بزرگی از پرتره ی پری هایی مثل ملکه های سابق سربازان از خود گذشته و خدمتکاران وفا دار که یکی در میان در بین پنجره ها نصب شدند به چشم میخوره… دست آخر هم در انتهای راهرو صندلی بزرگ طلایی رنگی قرار داره که تیارانا احتمال میده، صندلی سلطنتی باشه… جایی که مادرش، و تمامی ملکه های سابق حداقل یک بار رو روی اون نشستن…! همون طور جلو میرن که متاسفانه نرسیده به صندلی،
سوفی میپیچه و وارد راهروی دیگه ای میشه که با پله به سمت طبقه ی بالا تری میره! طبقه ی بالا به شدت شلوغه و پر از خدمتکار و آدم هایی که با لباس ها و مناسب متفاوت در حال حرف زدن و کار کردن اند… تیارانا دیگه طاقت نمیاره و به سوفی نزدیک میشه و با هیجان میپرسه: ” اینجا چه خبره سوفی؟ ” سوفی لبخندی میزنه و خیلی آروم میگه: ” دارن قصر رو برای جشن تاج گذاری آماده میکنن ملکه ی من! ” تیارا چشم هاش رو باز میکنه و…