پست های ویژه
دانلود رمان سبقت pdf از ثمین سرابی برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
جانا رستگار دختری متولد شده در یک خانواده مذهبی. پدرش و برادرش محمد بشدت سختگیرن حتی برای درس خوندنش هم کلی دردسر کشیده. اما الان با کمک نسرین (زن باباش) و رضا (پسر زن باباش) تونسته راضیشون کنه و بیاد دانشگاه. توی دانشگاه با افراد مختلف و جدید اشنا میشه این اشناییت ها برش کلی ماجرا به وجود میاره….
رفتیم توی کلاس و نشستیم کنار هم. آویسا دست کرد توی کیفش و برگه ی کوچیکی آورد بیرون و روش چیزی نوشت گرفت سمت من: “بیا این شماره من!” از دستش گرفتم و سیوش کردم. یک تک زنگ هم بهش زدم تا شماره ام براش نشون داده بشه. “خب اینم شماره من” با اومدن استاد همه سر و صدا ها آروم شد. بعد معرفی خودش و گفتن قوانین کلاسش تدریس رو شروع کرد به تدریس.
مشخص بود جزو استاد های بشدت سختگیرمونه که حتی به قول خودش حاضر نیست نه و هفتاد پنج صدم رو ده بده. استاد پایان کلاس رو اعلام کرد. با آویسا از کلاس خارج شدیم. “جانا جون من بابام اومده میرم” “برو عزیزم خدانگهدارت.” “میشه برام لیست کلاساتو بفرستی؟ببینم کدوم کلاسامون مشترکه” “باشه عزیزم حتما” بعد خداحافظی با آویسا راه افتادم که برم. یکی اسمم رو داد زد.
برگشتم با دیدن رضا تعجب کردم. رفتم سمتش. “سلام” “سلام خواهری خانم، خسته نباشی” “سلامت باشی، خوبی؟ اینجا چیکار میکنی؟” “خوبم تو خوبی؟ داشتم میرفتم خونه طبق دستور مادر خانم اومدم دنبال شما که خسته نشی” خندیدم و تشکر کردم. سوار ماشین شدیم و راه افتادیم به طرف خونه. رضا داداش واقعیم نبود اما از محمد که برادر واقعیم بود بیشتر برام برادری کرده بود…
