دانلود رمان جان جانان pdf از یاسمن بیگی برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
سخته! سخته که بدونی، لحظات آخر زندگیته! سخته که این رو بدونی و نتونی کاری برای نجات جونت انجام بدی! سخته که به یاد گناه های گذشته بیوفتی؛ ولی نتونی جبران کنی! سخته که بدونی، زمانی برای جبران نداری! سخته! خیلی سخت….
وقتی به ویلا رسیدم اول یه دوش گرفتم و لباس هام رو عوض کردم. وسایل توی جیب لباس ها رو خالی کردم و لباس ها رو توی لباسشویی انداختمشون. وقتی برگشتم گوشیم رو برداشتم و رو تخت دراز کشیدم ولی یه قفل صفحه و عکس به فرد دیگه نمایش داده شد. این که عکس همون پسره بود ! ای وای ! من گوشی اون رو اشتباه گرفتم و معلوم نیست گوشی خودم کجاست؟! خیلی ناراحت شدم ولی برای همون بیکاری گوشی پسره رو برداشتم.
جلل خالق ! رمزی نذاشته بود خب ! خانم نیک سرشت الان گوشی یه پسر جذاب دستته می خوای چی کار کنی؟ ذهن منفیم فعال شد و دستم رو حرکت دادم. توی گالری عکس هاش رفتم. واو! چقدر عکس های خوشگلی داری جون بابا!توی اینستاگرام و تلگرام هم رفتم. اسمش میلاد بود؛ از ایدی فضای مجازیش فهمیدم. مخاطبین و پیام هم همین طور چک کردم. اوه اوه ! با چند تا دختر هم زمان دوستی پسر؟ با سیم کارت گوشیش به گوشی
خودم پیام دادم و نوشتم: «هر کسی که این گوشی رو پیدا کرد به این شماره زنگ بزنه و اطلاع رسانی کنه که گوشی من رو پیدا کرده! » یهو یه اس ام اس دریافت کردم: « چشم حتما ! » چی؟! چه کسی گوشی من رو پیدا کرده؟ سریع به شماره زنگ زدم و دیدم یکی جواب داد. سلام، چطوری خانم حواس پرت ؟! – شما ؟ نمی شناسی؟ نه خیر… گوشی من دست شما چیکار میکنه؟ مثل اینکه گوشی هامون چون شبیه هم هستن عوض شدن. عزیزم !