دانلود رمان روزگار ماهین pdf از م_راهپیما برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
دختری که به اجبار همسر شد و مردی که به خاطر مصلحت خانواده این ازدواج را قبول کرد . هم خانگی اجباری… و عشقی که کم کم جوانه زد. آیا جوانه عشق، شانسی برای شکوفا شدن و میوه دادن دارد…
نگاه سرد و ترسیده ام را به اتاقی انداختم که خیلی روزها آرزویش را داشتم. اتاقی بزرگ و پر نور با ملزومات سفید رنگ. پرده های حریر نور را به داخل اتاق می کشاندند و تهویه مطبوع بوی خوش و هوای تازه ای را در اتاق پراکنده کرده بود . زن دری را در کنار اتاق باز کرد و به من گفت: – اینجا هر چیزی که لازم داشته باشی هست. تکان مختصری به سرم دادم و وارد سرویس بهداشتی شدم و در را بستم و پشت در روی زمین سر خوردم و
زانوهایم را بغل گرفتم. وان بزرگ و دوش پشت اتاقک شیشه ای و روشویی بزرگ دهن کجی می کردند به منی که داغان بودم و گیر افتاده و پریسان پشت در نشسته بودم. زن از پشت در گفت: -به نظرم لباس هات رو در بیار دوش بگیر ! برات یه دست لباس روی تخت می ذارم و یه چیزی واسه خوردن میارم. جوابی ندادم. انگار زبانم را فرو داده بودم. خیسی لباس زیرم انزجار را تزریق می کرد به روحم . به زحمت برخاستم. تنم کوفته بود و زیر دلم به شدت
درد می کرد. در را قفل کردم و به طرف پنجره کوچک تعبیه شده در بالای توالت فرنگی رفتم. روی در توالت فرنگی ایستادم و پنجره را باز کردم. جز درختان تودر تو و سرسبز چیزی پیدا نبود. پنجره رو به پشت ساختمان ویلا باز می شد. کیپ تا کیپ بستمش و ناامید لباس هایم را که از اطراب و استرس و عرق های عصبی که کرده بودم بوی نامطبوعی گرفته بودند از تنم بیرون آوردم و زیر دوش ایستادم. خودم را شستم و زیر آب هق زدم…