پست های ویژه
دانلود رمان الهه غم و ارباب دل pdf از ف_نظمیه برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
توی این قصه یه دختر داریم که نه خانواده ی پولداری داره و نه قیافه ی زیبایی ولی یه قلب داره که به اندازه ی دنیا بزرگه و سرشار از مهربونی وخواستنه و در ظاهر شاد اما در باطن لبریز از غم و اندوه… دختری که شاید روایتگر زندگی یکی از شماها باشه.. این الهه ی غم داستان به خاطر مشکلی که داره مجبور میشه پرستار آقا پسر قصه ی ما بشه واین ارباب دل مغرور قصه به خودش اجازه ی هرکاری رو میده وباعث میشه این دختر ما رو یه خورده حرص بخوره….
کیفمو روی میز گذاشتمو به پرنیا گفتم: _تو برو من هستم. پرنیا: قربونت فاطمه جون پس حواست به مغازه باشه… _باشه بروووو شما. _فدات بشم عشقم خداحافظ._خدا نکنه خداحافظ. روی صندلی نشستم و مجله ای که از خیلی وقت پیش روی میز بود و من صد بار خونده بودمش روبرداشتم… بعد شهادت پدر ومادرم با خاله مهری اینا زندگی می کردم… از وقتی بچه بودم یادمه با خاله اینا رفت وآمد داشتیم البته وضع اقتصادی ما تا حدودی بهتر از
خاله مهری بود خاله، شوهرش رو به خاطر بیماری سرطان از دست داده بود و شیرین و نسترن تنها فرزنداش بودن… با اصرار نسی وشیری همون سال کنکور دادم و توی رشته ی گرافیک وارد دانشگاه شدم… نسی وشیری هم هر دو نقاشی قبول شدن… برای اینکه سربار خاله نباشم تصمیم گرفتم کار کنم که خوشبختانه توی یه مغاز ه ی عروسک فروشی کار پاره وقت پیدا کردم… توی فکر بودم که باصدای فردی باعث شد از خیالات بیرون بیام.
_ببخشید خانم. سرمو بلند کردمو به شخص رو به روم نگاه کردم و گفتم: _بله بفرمایید. _یه کادو برای تولد می خواستم. _برای چند ساله؟ _۵ساله. چندتا از عروسکای توی ویترینو بهشون نشون دادم… که هیچ کدوم پسندشون نشد… چندتا دیگه اسباب بازی های جدیدو آوردم که خداروشکر یکی رو انتخاب کرد… بعد از این که مشتری از مغازه بیرون رفت وضو گرفتم تا نماز ظهرم رو بخونم… بعد نماز برای خودمو پدر ومادرم از خدا طلب مغفرت کردم…
