دانلود pdf رمان من میمنت تیمورم از سمیرا حسن زاده

دانلود رمان من میمنت تیمورم pdf از سمیرا حسن زاده برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی

من سیاوشم… سیاوشی که ازش تیمور ساختند… تیموری که وحشی نامیدند… تیموری که عزیزانم خنجر زدن بهم… تیموری که اطرافیانم مرا از خود طرد کردند… مرا تبدیل به یک بی همه چیز کردند… کاری کردند که سیگار بشود درد درمانم… امّا من از یکی بیشتر از هرکسی کینه به دل دارم… او هم میمنت است… دختری که روزی عشقم بود… دختری که داغ نبودنش را بر دلم گذاشت… دختری که مثل همه مرا از خود راند… امّا ورق برگشت..‌.

خلاصه رمان من میمنت تیمورم

در را به صدا در می آورم و چند لحظه بعد قامت لاغر مش سلیمان که لباس باغبانی پوشیده، پشت در نمایان می شود. سلام میکنم و او همچو همیشه با روی خوش جوابم را می دهد: -سلام خانم کوچیک. همیشه اینگونه صدایم زده است. تبسمی میکنم و نگاهم به کیسه هایی که با کمی فاصله از در روی هم انباشته شده اند می افتد. مسیر نگاهم را می گیرد و سپس با لبخند می گوید: -نیره بانوئه دیگه امر کرده این ها رو جمع کنم. اگه بیاد ببینه جمع

نکردم و همینطور ولشون کردم ناراحت میشه و من غمم میگیره… چقدر بی ریاست عشق شان… چقدر خلوص و پاکی در این ابراز احساساتشان موج میزند… چقدر عاشقانه های مخملیشان به دل میشیند و روح نواز و دل نواز است. یعنی منو آرش هم این روزها را سپری خواهیم کرد. یعنی ما هم از این ابراز محبت های مخملی خواهیم داشت… یعنی ابراز احساسات ما هم قلب و روح کسی را به نوازش در میاورد؟! بعد از “خسته نباشیدی” راه سنگی مستقیم

را که به عمارت آقا جان میرسد می پیمایم. فس میکشم و به بید های مجنونی که برگ هایشان تنها رهایشان کرده اند مینگرم… نفس میکشم و به شمشاد هایی که رنگ باخته اند و در لبه ی جاده قرار دارند نگاه میکنم… نفس میکشم و به حوض بزرگی که مقابل عمارت آقاجان قرار دارد نگاه می اندازم… نفس میکشم و از پله های دراز و کوتاه عمارت بالا می روم. به پشت در چوبی قهوهای رنگ بزرگ میرسم… در کوب را به صدا در می آورم و در به وسیله نیره خانم باز می شود…