پست های ویژه
دانلود رمان زندگی به وقت اقلیما pdf از نیلوفر قائمی فر برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
داستان دختری به نام جاناست که زندگیش دست خوش اتفاق عجیبی میشه. جانا یه دختر مجرد نقاش با پدر مادری فرهیخته ست که قراره بزودی با شخصی ازدواج کنه. روز واقعه جانا در مسیر بازگشت از گالری به خونه با زانیار تصادف میکنه و بعد از چند روز وقتی که از کما در میاد… اون خودش رو اقلیما 25 ساله خیاط، صاحب همسر و فرزند میدونه، از قضا همسر اقلیما برادر زانیار هست و…
به طرف آپارتمان بلند بالایی که خونواده ام درش ساکن بودن رفتم زنگ آیفن واحد پایینیو زدم و گفتم: سلام من از بستگان آقای موسویم که تازه دخترشونو از دست دادن، انگار آیفنشون خرابه هرچی در باز کنو میزنن… تق در باز شد مردم دیگه حوصله توضیح ندارند، برگشتم به آهو نگاه کردم باز چشماش خیس بود اما لبخند زد لبخندی بهش زدم و وارد حیاط شدم دل آشوبه داشتم… وارد آسانسور شدم تو آینه به خودم نگاه کردم اصلا دیگه اثری از اقلیما نیست!
جسم من کجاست؟ خب من خودمم باورم نمیشه این که تو آینه میبینم منم مامان و بابا چطوری باور کنند طبقه هشتم از آسانسور پیاده شد و به در خونه نگاه کردم همیشه که میومدم صدای آسانسور که میومد مامان سریع در رو باز می کرد و تا دم آسانسور برای استقبالم میومد، من تک دختر و فرزندشون و بودم عزیز دردونه اشون…. زنگو با دستای لرزون زدم کنار ایستادم که از چشمی منو نبینند ، دلم دریای خروشان بود… در باز شد یکی آروم نالید:
کیه؟ (دلم هری ریخت مامانمه، بمیرم برای صدای گرفته ات) -مامان… در تا ته باز شد؛ هراسون سرک به بیرون و سوی من کشید، چشمش رو صورتم خشک شد با گریه گفتم: -مامان! مگه میشه تو منو نشناسی، وقتی حتی صورتم عوض شده، قدو قواره ام… مامان اشکاش فروریختو گفت: خانم برو. -مامان (دستشو گرفتم و زانو زدم با گریه گفتم): بخدا من اقلیمام من بچه ی توام مامان جون… بذار هیچ کس باور نکنه اما تو باور کن من دخترتم..
