پست های ویژه
دانلود رمان التهاب درد pdf از وفا قدیمی برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
دلش گرفته بود. از اینکه بدکاره خوانده شده بود، از اینکه تهمت شنیده بود، از مردان بی غیرت سرزمینش، از دخترانی که خود را می فروختند و نامشان بد در رفته بود، از همه ی دنیا دلگیر بود. به اندازه ی موهای سرش از دنیا و آدم هایش طلب داشت و آن روز صبح، حرف های نا به جای همسایه ی پرحرف و فضولش، آتش خشم و نفرتش را شعله ور تر ساخته بود…
صدای گریه های بلند و گوش خراش زن جوان ، همه جا را برداشته بود . همه ی بند با دلسوزی نگاهش می کردند و افرت هم یکی از همان ها بود. زن دست هایش را روی صورتش نگه داشت و خود را بر روی لختی که به او داده بودند، انداخت. لباس های تنش نامرتب بود و موهای به رنگ شبش، با لجبازی زیادی خود را از زیر روسری آبی رنگش بیرون کشیده بودند… دستانش را روی صورتش کشید و کنار پاهایش قرار داد خود را روی زانوهایش خم
کرد و بلند تر از قبل گریه کرد و فکر کرده بود؟ واقعا جایش آن جا بود؟ جای زنی به جوانی او ، در بندی بود که اسمش هم رعشه بر تن دیگران می انداخت ؟ افرت نگاه خیره اش را از پاهای لاغر زن که می لرزیدند جدا کرد و به زمین دوخت. در این بند همه ی گناهکار ها جمع شده بودند ی آخرت هم جزو آن ها بود؟ گردن دردمندش را به آرامی چرخاند و به زنی که روی تخت رو به رویی اش نشسته بود. نگاه کرد. زن چشمانش را ریز کرد و با عصبانیت گفت:
«از وقتی اومدی اینجوری نگاهم می کنی، چته تو؟ دیوونه ای؟!» بعد چشم غره ای به آفرت رفت. گره روسری قهوه ای رنگ روی سرش را محکم تر کرد و قب قبش بیرون افتاد. آفرت با خود فکر کرد که او می خواست با این کار، خودش را خفه کند. درد بدی که در شکم آفرت پیچید، باعث شد نگاهش را از صورت زن جدا کند. انگار دیوار سرد پشت سرش ، جنین را هم آزرده بود. تکیه اش را از دیوار گرفت و رو به زنی که کنارش نشست و با عجله پرسید…
