دانلود رمان افگار هزاهز pdf از وفا قدیمی برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
فاخته عاشقانه ای پر هیاهو به مدت هفت سال، با فرامرز داشته است.اما پس از سال ها عاشقی کردن با او، به نقطه ای از زندگیش می رسد که مجبور به ترک فرامرز می شود. حالا پس از چند ماه دوری، آن ها در فضای کاری با هم رو به رو می شوند و در این بین پرده از راز هایی برداشته می شود که دلیل جدایی آن ها بوده ست. یک زن، یک جنین چند ماهه و شاید یک نفر سوم…
از سالن پرتجملات خانه ی عزیز گذشته و به راه پله رسیدم آرام و بی صدا از کنار پله ها گذشتم، وارد اتاق شدم و در را با پایم بستم جان از تنم رفت وقتی که ” عشق ” در نگاهش ندیدم! دستم را در جیب جلویی کوله ام فرو کردم. کاش ندیده بودمش. کاش حالا که داشتم آن روز ها را یکی پس از دیگری محو می کردم، سر و کله اش پیدا نشده بود. بسته ی سیگارم را بیرون کشیده و با انگشت اشاره ام، ضربه ای به آن زدم. نخ نصفه بیرون آمده را کامل بیرون
کشیده و میان لب هایم جا دادم. خـودم را به وسـط اتـاق رسانده و فندک آویزان شده از سقف را گرفتم. سیگارم را روشـن کرده و فندک قرمز رنگ را رها کردم. ” همانطور که از پشت در آغوشش بودم، زمزمه کرد: «انجام بده ببینم یاد گرفتی یا نه؟! » دستم را بالا و عقب برده و روی صورتش کشیدم. ته ریشش زیر انگشت هایم، حس خوب لیلی بودن را به من می داد. لیلی ای که مجنون بود! زمزمه کردم: « معلومه که یاد گرفتم.» چرت می گفتم .
همه ی شب گذشته را با آن یک بسته سیگار مشغول بودم ولی یک بار هم نتوانستم مانند خودش انجام دهم. دستش را پشت لاله ی گوشم کشید. عادتش بود. عادت های عجیب و غریبش را هـم دوست داشتم! بسته ی سیگارش را به سمتم گرفت و با خنده گفت: «ببینم؟» با استرس مسخره ای دستم را جلو برده و پاکت را با انگشت هایم گرفت. محکم در دستم نگهش داشتم و با انگشت سبابه ام به آن ضربه زدم. وقتی اتفاقی نیفتاده سرم را بالا آوردم و نگاهش کردم…