پست های ویژه
دانلود رمان میراث pdf از نگار رازقندی برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
دختری داغ دیده از مرگ عشقش با جنینی از وجودیت مردش به سانی که حتی اجازه عزاداری را به او نمی دهند، مجبور است سر خم کند در مقابل رسومات خانواده پیرو حرف ریش سفید ایل تبارش به عقد برادر شوهر سرد و خشکی در بیاید که در زندگی از تنها کسی که متنفر است، دخترک داستانمان است…
به زور مامان چادر سفیدی که روی جهزیه ام بود رو سر کردم و موهای مواجم رو طرف عقب هدایت کردم. دستی به در چوبی ورودی زیارتگاه عمومی کشیدم و فقط این بار از خدا خواستم تا دستم رو بگیره. پر ابهام به مامان خیره شدم که چشم روی هم فشار داد و انگشت انگشتریم رو توی دستش گرفت و حلقه ازدواجم رو بیرون کشید. – بد به دلت راه نده دیشب استخاره گرفتم، خوب اومد. پر خشم انگشتم رو از توی دستش بیرون
کشیدم و چادرم رو جلو اوردم. – انتظار دارید زندگی من با دعا و استخاره هدایت بشه؟ این آشیه که تو برام پختی مامان! دیگه منتظر نموندم تا نصیحتم کنه و به سمت باب المحارم (سالن بزرگی توی حرم امان رضا که مراسم ازدواج توش برگذار میشه) قدم برداشتم. با رسیدن به سالنی که توش سفره عقد مجللی چیده شده بود و عاقد با لباس روحانیت نشسته بود روی صندلیش، نفس عمیقی کشیدم و نگاهم رو طرف خان دایی و
زندایی فتانه سوق دادم. حامی با همون لباس مشکیش، سر به زیر انداخته بود و نگاهش روی زمین قفل شده بود. مامان دست پشت کمرم گذاشت به طرفشون هدایتم کرد. – اینجوری سگرمه هات تو همه الان اون پسر بیچاره چه فکری راجبت میکنه؟ دست مامان رو پس زدم و باهاش هم قدم شدم. – برام مهم نیست کی و چی راجبم فکر می کنه. با رسیدن بهشون سلامی زیر لب زمزمه کردم که دایی رو به عاقد گفت: خب حاجی به سلامتی عروس خانم هم اومد…
