پست های ویژه
دانلود رمان غزل واره های دلم pdf از moonshine _ و parmisa65 برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
بهار یه زمانی گل سر سبد دانشکده اشون بوده کسی که کلی هواخواه داشته اما میون این همه هواخواه چشم بهار به دنبال گل پسر دانشکده اشونه عرفان مستوفی رادمرد و چشم و چراغ دانشکده بهار و عرفان تو یه روز خیلی قشنگ با هم ازدواج می کنن اما بهار تازه اونجاست که می فهمه زندگی به قشنگی داستان شاه پریون نیست سختی داره و محنت دقیقا تو همین روزهاست که بهار جا میزنه و عرفان می مونه و ….
سرم رو به سمت ساختمون تجاری ده طبقه بلند کردم و نفس مضطربی کشیدم… تابلوهای وصل شده کنار دیوار رو نگاه کردم و با دیدن اسم… (شرکت طراحی نرم افزار رایان پردیس) نفس گرفتم ودست های لرزونم رو مشت کردم…اونقدر ترسیده… رنجیده… نگران و مستاصل بودم که قدم هام نه پیش میرفت و نه پس… تو این ساختمون ده طبقه مردی بود که چند سال از بهترین روزهای زندگیم رو برای دیدن و حلالیت گرفتن ازش هدر
داده بودم… مردی که به گفته ی احسان دیگه هیچ شباهتی به مردی که من سال ها پیش غرورش رو شکستم نداشت… با دلواپسی با کف دست پشت دستم رو مالیدم و نگاهی به صفحه ساعتم انداختم… هشت شب بود و من از پشت تک درخت کنار خیابون به روشن و خاموش شدن لامپ های نئون اسم شرکت نگاه می کردم… تمام وجودم فریاد میزد که باید بری… باید قدم برداری ولی کو جرات.. کو شهامتی که قدم پیش بذارم…
من حتی برنامه ای هم برای رو در روشدن با عرفان نداشتم… هیچ ایده… هیچ نظر… هیچ نقشه ای… فقط یه چیز رو میدونستم… من باید عرفان رو ببینم… ببینم و به پاش بیفتم تا من رو ببخشه… سوز زمستونی چشم هام رو به اشک نشوند… دوباره با کف دست روی دستم کشیدم.. پوستم از ایستادن مداوم زیر سوز هوا خشک شده بود و منِ پشیمون هنوز ایستاده بودم… تو تاریکی… تو ظلمت و منتظر مردی بودم که باید ازش حلالیت می گرفتم…
