پست های ویژه
دانلود رمان مجمع الناز pdf از راضیه درویش زاده برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
ارغوان زنی جوان که به تازگی همسرش رو از دست داده، با پسر کوچکش و مادرش زندگی میکنه… که درگیر رسم غلط ازدواج خانوادگی با برادر شوهرش میشه و…
امروز مهتاج بانو اومده بود. با این حرف مامان دست از کار کشیدم. چی؟ -مهتاج بانو اومد. ظرف میوه رو برداشتم و در حالی که از پشت میز بلند میشدم گفتم: -خب چرا رفت؟ -اومده بود اشِوان رو ببینه، دیر اومدید رفت. از آشپزخونه بیرون اومدم و نگاهی به مامان که همراهم به سمته مبل ها می اومد انداختم، با لحنی که دلخوری داشت گفتم: خوبه که رفت، حوصله حرفای تکراریش رو ندارم. تا قبل از فوت شاهین پسرش رو نمی شناخت ولی حالا پسر دار…
-یه حرف هایی زد. ساکت شدم، لحنش یه جورایی بود که ترس به دلم مینداخت. نگاهش رو به اشوان دیدم آب گلوم رو به زور قورت دادم آروم و با نگرانی لب زدم: مامان، مهتاج بانو چی گفت؟ رنگ نگاهش غم گرفت. مضطرب دستم رو روی بازوی مامان گذاشتم. -مامان من و ببین. -ارغوان باید یه چیزی بهت بگم. -چی؟ دستم رو کشید و نشوندم روی مبل. -بشین، بهت می گم ولی قول بده عصبی نشی. کلافه نگاه کوتاهی به اشوان انداختم.
-مامان تو رو خدا بگو چی شده. -قصه ی خاله ات رو بهت گفته بودم مگه نه؟ -خاله صبا؟ آره؟ کمی فکر کردم، تا یادم بیاد اما کاش یادم نمی اومد کاش اون چیزی که تو فکرم بود رو مامان نمی خواست بگه. از بچگی خیلی شنیدم که مامان میگه خاله صبا بعد از فوت شوهرش مجبور شد با برادر شوهرش ازدواج کنه تا بتونه دوتا بچه هاش رو بزرگ کنه.اومد بود که در مورد اشوان صحبت کنه. نفس حبش شده در سینه ام رو بی صدا بیرون دادم..
