پست های ویژه
دانلود رمان رویای سفید pdf از حانیه برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
با صدای بلند tv از خواب پریدم ای تو روحت الان موقع برق اومدن بود تازه داشتم میرسیدم به جاهای خوبش. بلند شدم tv رو خاموش کردمو دوباره به سمت تختم پرواز کردم هرچی سعی کردم باز بخوابم نشد که نشد همونجور که دراز کشیده بودم رفتم تو فکر خوابی که داشتم میدیدیم لباس سفید عروسی تنم بود یه شاه دومادم کنارم بود ولی نمیتونستم بفهمم کیه صورتشو محو میدیدم…
گوشیمو از تو جیب مانتو در آوردم که دیدم 5 تا میس کلا از شپش دارم زنگ زدم بهش تا وصل شد شروع کرد به فوش دادن، دختره ی خر معلوم هست کجایی چرا گوشیتو جواب نمیدی دلم هزار راه رفت گفتم خدایی نکرده افتادی مردی کسی به من خبر نداده بیام حلواتو بخورم. نمیدونستم به حرفاش بخندم یا فوش بدم بهش در آخرم واسه اینکه لجشو در بیارم همینطور که داشت زر میزد گوشیو قطع کردم سرمو که آوردم بالا دیدم مامان داره با
لبخند نگام میکنه ازم پرسید کی بود منم به عادت همیشگیم گفتم شپش بود چند ثانیه گذشت دیدم صدایی از مامان در نمیومد سرمو آوردم بالا دیدم داره سوالی نگام میکنه خنده ریزی کردمو گفتم امممم چیزه مامی منظورم به ماندانا بود مامانم تا اسم ماندانا رو شنید گل از گلش شکفت و گفت: وااااای الهی قربونش برم با ماندانا اومدی اینو گفت و بدون اینکه منتظر جواب من باشه بدو بدو رفت خونه خاله اینا منم بلند شدم و از بابا خدافظی
کردمو دنبال مامان رفتم خونه خاله لیلا دلم واسش خیلی تنگ شده بود به اندازه مامانم دوسش داشتم پشت سر مامانم وارد خونه شدم که یهو طبق معمول دست شپش جون فرود اومد یه جای بدن من و اونجا جایی نبود جز کمر بیچارم برگشتم چهارتا فوش خواهر بهش بدم که بدو بدو خودشو انداخت تو بغل مامانم منم رفتم تو بغل خاله لیلاو واسه شپش زبون درآوردم که باعث شد مامانو خاله بهم بخندن خلاصه تا شب پیش مامان اینا بودیم و کلی خوش گزروندیم…
