دانلود رمان باران pdf از لیلی نیکزاد برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
داستان راجع به دختری به نام بارانه که پدرشو از دست داده و دانشجوئه و با مادر و ۳ تا خواهرش زندگی میکنه. توی دانشگاه با یه پسری فوق العاده لجه و همش با هم کل کل میکنن. به دلایلی مجبور میشن خونشونو عوض کنن و دست بر قضا همسایه و صاحب خونشون همون پسره هستش…
با دو دلی از ساختمان بیرون آمدم و به باغ رفتم، حق با مامان بود، ساختمان ما کاملا مجزا و البته خیلی کوچکتر بود. باغ به حدی بزرگ بود که در طول روز به ندرت امکان دیدن همسایه هایمان پیش بیاید. از در بزرگ ورودی، سمت راست ساختمان ما واقع می شد و بعد از سمت در مستقیم سنگفرش بود تا جلوی ساختمان اصلی؛ نمای آجر داشت که من عاشقش بودم، حالتی قدیمی و آشنا و دلگرم کننده،
دلم می خواست می رفتم جلوتر و کنار آن ستون های بلند می ایستادم، دستم را دورش حلقه می کردم ببینم به هم می رسند یا نه، ولی جرئتش را نداشتم. از صاحبخانه مان هیچ نمی دانستم جز اینکه متخصص زنان است و با پسرش زندگی می کند. مادر حرفی از شوهر خانم پیرایش نزده بود، اینکه مرده یا جدا شده اند را نمی دانستم؛ پسرش را هم ندیده بودیم. ولی خود خانم پیرایش را دیدیم، وقتی که آمدیم خانم پیرایش با یک زانتیای تمیز مشکی
از خانه بیرون آمد. با دیدن ما ایستاد و کلی تحویلمان گرفت، بعد هم گفت که به جز ما کسی خانه نیست و راحت باشیم. من که راحت بودم، نیازی به تعارف نداشتم ولی خب… هنوز آنقدر رویم باز نشده بود که جلو بروم و به ساختمان سرکی بکشم، ترجیح دادم باغ را بگردم. استخر بزرگی داشتند که سمت چپ قرار گرفته بود، کنارش آلاچیق کوچک و مرتبی ساخته بودند که یک دست میز و صندلی چهار نفره گذاشته بودند تویش. سمت راست، یعنی…