پست های ویژه
دانلود رمان در میروم به شهر قشنگ الاغ ها pdf از مهدیه افشار برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
علیسان پسر حاجی مغرور و عیاشی که وقتش رو با دخترای دور و برش می گذرونه و برای به دست اوردن ازادی هاش بیشتر برخلاف میل بابا حاجیش از خونه زده بیرون، خانواده اش برای برگردوندنش کارای زیادی انجام می دن، مثل ترتیب دادن یه ازدواج اجباری …
سوییچ رو دور انگشتم می چرخونم و همچنان منتظرم یکی همت کنه بیاد در رو باز کنه! تو خونه ی ما همیشه سر ای ن که کی در رو باز کنه بحث بوده. حاجی و مامانی هیچ وقت به خودشون زحمت نمی دن، بق یه ی پسرها هم اگر خونه باشن به کوچی ک تر از خودشون زور می گن و این خودش پنج دقیقه علافی پشت دره. همیشه دلم برا ی مهمونای خونه ی حاجی می سوخت، الان بیش تر از همیشه. صدای داد و بیداد پسر ها از پشت در می آد،
مثل این که بالاخره یکیشون تسلیم شد. چند ثانیه بعد در باز می شه و هیکل امیرحسین تو در پیدا می شه. خب این که قیافه اش تکراریه، همین دو شب قبل با داف خوش استیلش دیدمش. پیش خودم اعتراف می کنم اگه مال داداشم نبود بدم نمی اومد یه سیخ بهش بزنم! نیشخند می زنم، قبل این که حرفی بزنه، کنارش می زنم و همزمان که داخل می شم می گم: -اصلا دلم برات تنگ نشده بود. صداش بلند می شه:-منم همینطور داداش،
به هرحال مهمونی و احترامت واجب، خوش اومدی. اگه اینجا خونه ی مامانی نبود؛ مهمون رو بهش نشون می دادم. بر می گردم به سمتش و انگشت وسطم رو بهش نشون می دم، آروم می گم: -تو باز مکان لازم می شی دیگه! اون موقع احترامو نشونت میدم. می خنده، به سمتم می آد و دست رو شونه ام می ذاره، میگه: -گه خوردم داداش! بغلش می کنم و چندتا به پشتش می زنم. امیر حسین کوچیک ترین داداشمه، ته تغاری حاجیه…
