دانلود رمان رنگ سال pdf از moon برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
تابان امیری که استعداد عجیب و خارقالعادهای تو طراحی لباس داره، طی اتفاقی پاش به بهترین برند طراحی کشور باز میشه بی خبر از رئیس بداخلاق و جدی که تو شرکت براش کمین کرده و از هر راهی برای بیرون کردنش استفاده میکنه اما تابان که سعی داره راز_مهم زندگیش رو از همه پنهان کنه تو همین درگیریها عاشق میشه و راز مهم زندگیش فاش میشه که اتفاقی میافته و مجبور به…
غلتی زدم و نگاهی به ساعت انداختم. عقربه ها ساعت دو و بیست دقیقه شب را نشان می دادند و من از شدت هیجان خواب از جشمانم فراری بود. عاقبت بلند شدم و راهم را به سمت آشپز خانه کج کردم که ناگهان با روشنایی آشپزخانه مواجه شدم. قدمی جلو رفتم که بانو را نشسته پشت میز ناهارخوری دیدم بانو: بیداری؟ _آره، شما چرا بیدارین؟ بانو: خوابم نبرد. اینو که فهمیدم، دلیل اینکه خوابتون نبرد چی بود؟ _همون دلیلی که تو هم
بخاطرش خوابت نبرد! از شنیدن حرفش خنده ای که از صبح تا همین نیمه شب از روی لبانم پاک نشده بود سر جایش برگشت. یعنی شما هم انقدر ذوق و شوق دارین ؟ بانو: نه ذوق و شوق ندارم، استرس دارم! ترس دارم! دست جلو بردم و دستان کشیده و لاغرش را در دست گرفتم… _استرس چی رو داری قربونت برم؟ نگاه لرزانش را به سمت چشمانم سوق داد و کمی لبانش را با زبانش تر کرد، گویی واهمه ای که به جانش افتاده بود بیشتر از
آنی بود که فکر میکردم! بانو: تابان تو خوشگلی اونم زیاد، میترسم از اینکه ازت سواستفاده کنن تو هنوز بچه ای سن و سالی نداری چیزی از این جامعه درنده سرت نمیشه. _بانووووو، بخدا من بچه نیستم! _هستی عزیزم ، هستی. بانو اقتدار این خانه بود، من فقط زمان هایی اقتدار این زن را پایین میدیدم که گاهی با من درد و دل می کرد، این زن امید این خانه و من بود. من هیچگاه نمیگذارم ذره ای اقتدارش کم بشود. ما و اهالی این خانه به بودنش نیازمندیم…