دانلود رمان لحظه دیدار pdf از اعظم نیک سرشت برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
آوا علاقه زیادی به موسیقی دارد و از طریق گوش دادن به کاست های تک نوازی تار استاد پرهام، به شدت واله و شیدای او می شود از طرفی پسر داییش مهبد که نزدیک شش سال است به انگلستان رفته به آوا عشقی یکطرفه دارد و از او خواستگاری می کند اما آوا به جز پرهام چیزی نمی بیند و نمی شنود و تنها به دنبال راهی برای ارتباط با استاد پرهام می گردد ولی….
یک هفته از ملاقات ماه منیر و مادربزرگ گذشته بود که عکس ها حاضر شدند.ساعت ۶ بعد از ظهر بود که عکس ها را برداشتم و از دفتر روزنامه خارج شدم.حتی فرصت نکرده بودم نگاهی به آن ها بیاندازم. خسته به خانه رسیدم و متوجه شدم میهمان داریم. خاله نرگس و خاله سیمین و مادربزرگ به استقبالم آمدند. کنارشان نشستم و عکس ها را به مادربزرگ سپردم و راهی اتاقم شدم. سوگل و سارا هم به دنبالم آمدند. تا وقتی هوا تاریک شد در اتاق ماندیم.
پدر که به خانه سید به جمع پیوستیم. پدر لحظاتی به اتاقش رفت و برگشت در دستش نوار کاستی بود. به طرفم آمد وگفت: راستی آواجان فراموش کرده بودم استاد فرتاش کاست تازه ای برات فرستاده. با دستی لرزان کاست را گرفتم. قلبم از شادی می طپید می دانستم این آخرین کاست استاد پرهام است. با خوشحالی به طرف ضبط رفتم و لحظاتی بعد صدای سوزناک تار استاد تارو پود وجودم را لرزاند. حال خوبی پیدا کرده بودم. حتی وقتی کاست
تمام شد باز هم صحبت از موسیقی بود، صحبت هایمان حسابی گل انداخته بود. با چنان هیجانی از استاد پرهام سخن می گفتم که همه سرتاپا گوش شده بودند. از روش ابداعی او گفتم که فراگیری را آسان کرده بود. عمو ارش در تایید کلام من گفت: روش های آموزش باید دگرگون بشه،وجود چنین استاد خلاق و هنرمندی باعث خوشحالیه. پدر با خنده گفت: -نوآوری از خصلت های جوونیه. خاله سیمین گفت: -حالا از کجا معلوم که جوونه؟ میان حرفش دویدم وگفتم…