پست های ویژه
دانلود رمان شاهدخت غمگین pdf از دختر پاییزی برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
من آرام هستم، یه دختر شانزده ساله تخص و افسرده! من مثل دخترهای دیگه زندگی رویایی و باشکوهی ندارم، زندگی من ختم میشه به یه هندزفری، گریه های شبانه و کز کردن به گوشه اتاق تاریک که پناهگاه منه. تلخی زندگی من از جای شروع میشه که نمی‌تونم گذشته سیاهم رو فراموش کنم و باهاش کنار بیام؛ بدتر از این اتفاق های عجیب و آزار دهنده ای که هر روز واسم اتفاق می‌افته. ریسک بزرگی می‌کنم و عاشق میشم!…
ساعت دوازده شب بود، سریع به طرف خونه احسان قدم برمی داشتم. اصلا ترسی نداشتم چون از اول نترس بودم! بعد کلی راه به خونه اش رسیدم، آیفون زدم بدون جواب دادن در با تیک باز شد. سریع وارد خونه شدم، لامپ های خونه روشن بود. حیاطش خیلی خوشگل بود اما چون شب بود همه جا تاریک دیده میشد. وارد خونه شدم دیدم احسان رو مبل نشسته، لباس های راحتیش اسپرت خاکستری رنگ که کنار های استین لباسش و کناره های
شلوارش نوار های فیروزهای طراحی شده. بهش سلام دادم رفتم رو مبل رو به رویش نشستم و گفتم: چه خبر؟ خوبی؟ با قیافه خواب آلود نگاهم کرد: به لطف شما بله! بله رو خیلی کش دار گفت که خندم گرفت. – آرام میشه بگی حرفت چیه این موقع شب من رو بیدار کردی؟ وقتی یاد حرفم افتادم ناراحت شدم و سرم رو پایین انداختم. – آرام زود باش بگو داری نگرانم می کنی! با بغض لب زدم: احسان پدر و مادرم دارن از هم طلاق می گیرن!
چشم هام پر اشک شد، بغض داشت گلوم رو جر می داد! با تردید پرسید: داری شوخی میکنی؟ -شوخی نیست، به خدا راسته! دست پاچه گفت: ولی آخه چرا؟ واسه چی؟ با چشم های پر اشک تو چشماش خیره شدم و زار زدم: خودت که میدونی عمه ات چیکارست بخاطر اون. خجالت کشید و سرش رو پایین انداخت که ادامه دادم: احسان اگه پدر و مادرم از هم طلاق بگیرن آینده من چی میشه؟ یعنی من براشون مهم نیستم!؟ اشکم از گوشه چشمم جاری شد…
