دانلود رمان واژگونی pdf از زهرا باقرزاده برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
عطا مردی خشن با گذشتهای دردناک که باعث شده کینه عمیقی نسبت به مذهبی داشته باشه و حالا با دیدن صحرا دختر محجبه با روحیهای شاد و شیطون تمام گذشتش جلو چشماشه و میخواد انتقام سرنوشتشو از صحرا بگیره…
محسن کتری رو روی گاز میذاره. در با ریتم خاصی زده میشه. محسن با لبخند سر تکون میده، _از تو سحر که آرامش نذاشتی… در باز میکنه… یک دختر سبزه و با موهای فر مشکی و چشم های درشت مشکی و دماغ عملی و لب های برجسته و پر از انرژی وارد خونه میشه. _وای وای باورت میشه پیداش کردم! صدایی از پایین پله ها میاد: _محسن جان شام بیا پایین! محسن بلند میگه: _سلام زن داداش دست دردنکنه… چشم… سحر روی مبل میشه و
پاشو تکون میده بلوز و شلوار نخی تنش با طرح کیتی اون شبیه دخترای لوس کرده. _چی تو رو اینقدر خوشحال کرده که مثل عروسک کوکی بپر بپر میکنی. سحر سریع گوشی شو باز میکنه کنترل تلوزیون برمیداره به گوشیش وصل میشه… محسن توی قوری یکم چوب دارچین میریزه… روی صفحه تلوزیون تصویر یک مهمانی میفته… سحر با ذوق میگه _ببین ببین ! محسن با دیدن افراد که با لباس لختی و سر برهنه تو جمع نشستن و موزیک تندی
که پخش میشه اخم میکنه و کشدار میگه: _سحر… سحر تند سریع با گوشی تصویر جلو میزنه و خیلی بامزه میگه نه ایناش نبین… بزار… محسن خنده اش میگیره، اب جوش روی چوب های دارچین میرزه عطر دارچین نفس میکشه… _آها آها امد … محسن دوباره با اکراه به طرف تلوزیون سر برمی گردونه… هنوزم با اخم به دختری نگاه میکنه که چشم های روشنی داره و موهای رنگ کرده اش دورش ریخته. _خوب؟ سحر با ذوق میگه: این همون دختره ست…