دانلود رمان پایان آوریل pdf از شقایق لامعی برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
گرشا، پسریه که زیر نظر فالکن بزرگ شده و دنیاش رو بعدِ از دست دادن پدرش، از همون بچگی، فالکن ساخته؛ دنیایی که شبیه به دنیای رنگیِ ماها نیست؛ دنیای گرشا خاکستریه، دنیایی با صدای شلیک، بوی باروت و رنگ خون. تو این دنیای خاکستری، عشق به دستور فالکن، ممنوعه و نقطه ضعف؛ و گرشا، با تمام تعارضات ذهنیش، بهخاطر دینی که به تنها کسوکارش داره، اونی شده که فالکن ازش میخواد….
با بلند شدن صدای زنگ، پلک هایش را باز کرد و هوشیار نشست. نگاهش کشیده شد به سمت ساعت، هفت بود؛ نه یک دقیقه کمتر، نه یک دقیقه بیشتر. بلند شد و رفت به طرف آیفون و بی آن که برای دیدن تصویری که به نمایش می گذاشت، دقتی به خرج دهد، گوشی را برداشت و گفت: طبقه ی پنجم. در ورودی را باز کرد و عقب تر رفت و به انتظار ایستاد. دقیقه ای بعد، زنگ ورودی به صدا درآمد. نزدیک رفت و با کامل بازکردن در نیمه باز،
همان وهله ی اول، نفس عمیقی کشید تا از نبود مولکول های عطر، در هوای اطراف تازه وارد، مطمئن شود و بعد از تأیید، دعوتش کرد به داخل و گفت: -انتهای سالن، اتاق سمت چپ. در را بست و رفت به طرف آشپزخانه. یک فنجان قهوه لازم داشت برای سرحال شدن و استثناً این یک قلم،در خانه اش موجود بود. ایستاد کنار اسپرسو ساز، در انتظار پر شدن فنجانش رفت و نشست روی تنها کاناپه ی موجود، در و نهایتا پذیرایی جمع وجور خانه اش. تلخی قهوه،
همان چیزی بود که می خواست؛ فالکن ذائقه اش را هم عوض کرده بود. لحظه ای پلک هایش را بست و سرش را به عقب تکیه داد و طعم ِ مبهمی از آلنکا*، آمد و حواسش را دستکاری کرد. هر دو دستش را روی شقیقه هایش فشرد؛ نمی دانست چه مرگش شده. خاطره ها کمرنگ بودند؛ پنج_شش ساله بود و کنار نوا* قدم می زد؛ دست در دست زنی با موهای بلند و رها شده در باد. بسته ی آلنکا در دست دیگرش بود؛ طعم شیرینش در سرما میچسبید…