دانلود رمان من خواب بودم pdf از نرگس نجمی برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
دختری سختی کشیده که در واپسین لحظات عمر پدر متوجه سرطان خطرناک او می شود و باید جور کش باشد و گرسنگی بکشد تا سایه سر و مامنی به نام پدر داشته باشد اما چه داند از دل سیاه گرگ هایی که دندان برای او تیز کرده اند و خواهان دریدن جسم و روحش هستن و در این میان ناجی به داد دخترک رسیده خوشبختی را بر او نشان میدهد….
برای گفتن حرفی که سر زبانم بود مردد بودم، اما باید می گفتم؛ باید راضی اش می کردم. بابا جونم. قاشقش بین راه ماند و رشته های ماکارونی از قاشق آویزان شد و سر ریز شد در بشقابش. دقیق نگاهم کرد. از حالت نگاه خیره اش خنده ام گرفت. -چرا اینجوری نگاه میکنی؟ قاشق نیمه خالی را در دهانش گذاشت و منتظر نگاهش کردم تا لقمه را قورت داد. -وقتی اینطور صدام میکنی میدونم یه چیزی میخوای. پدر بود و در این شکی نبود که
مثل یک مادر مرا می شناخت مردی که به تنهایی از شانزده سالگی هم پای احساسات دخترانه ام گریسته و خندیده بود. نفس عمیقی کشیدم و به قابلمه که نیمه خالی بود نگاه کردم؛ بهتر بود صرفه جویی می کردم تا برای فردا هم غذا بماند. -میخوام برم سر کار. بشقابش را زمین گذاشت و شیشه ی قرصش را از کنار تشک برداشت. از کنار سفره بلند شدم و سیر شدن مهم نبود وقتی درد معده ام قطع شده بود. لزومی نداره. دوباره نشستم و لیوانش را
پر از آب کردم و به طرفش گرفتم. -لازمه بابا جون، با این پول بازنشستگی نمیشه زندگی کرد. خودتون می دونید که تمام حقوقتون میره برای اجاره ی اینجا و داروهاتون. لیوان خالی از آب را کنار تشکش گذاشت و نگاهم کرد. -میدونم داره بهت سخت میگذره، اما نمیتونم اجازه بدم بری جایی کار کنی. سخت؟ سخت یعنی بگذرد اما با جان کندن، اما این روزها دیگر نمی گذشت. هر شبی که بابا لقمه ی نان و پنیر عصرانه اش را بهانه می کرد برای شام نخوردن…