پست های ویژه
دانلود رمان دیو لیلی pdf از بهارک مقدم برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
سیگار و فندکش را از روی اپن آشپزخانه چنگ زد. با احتیاط نسبی از کنار وسایل شکسته شده ی روی زمین، عبور کرد. دانه های درشت عرق، تمام صورتش را در بر گرفته، اما در پیشانی اش بزم دیگری بر پا بود. سر درد عصبی و خیسی پیشانی و موهایی که به پیشانی اش چسبیده بودند، عصبانی ترش می کرد. کلافه آستین پیراهن مردانه اش را روی پیشانی اش کشید. امشب زیادی تند رفته بود! زیاد از حد…
نگاهش را روی روسری های رنگارنگی که روی پیشخوان چیده بود، به حرکت در آورد. خودش هم مانده بود کدام روسری را انتخاب کند که مناسب سن و سال خانم جون باشد. کلافه نگاهش را از روی روسری ها بالا کشید و به چشم های رنگی آیهان دوخت. آیهان درماندگی نگاهش را خوب می فهمید و به زور لبخندش را قورت می داد که این دختر کلافه حس نکند مورد تمسخر او قرار گرفته است. -به نظر شما کدوم روسری بیشتر به خانم جون میاد؟
آیهان با جدیت دستش را روی روسری قرمز آتشین گذاشت و گفت: -خب معلومه، این… پناه چشم غره ای نصیب پسرعموی خوشمزه اش کرد و گفت: -آخه خانم جون قرمز سر میکنه؟ دیگر دو پسر نتوانستند جلوی خنده شان را بگیرند. صدای شلیک خنده شان که به هوا رفت باعث شد پناه اخم هایش را درهم بکشد و پر چادرش را به صورتش نزدیک تر کند. -خب آخه خودت گفتی بیار… ببین تو رو خدا چندتا روسری جمع کردی رو میز؟
خدایی چون آشنایی هیچی نمیگما پناه خانم، مشتری بود بیشتر از سه تا کار براش باز نمی کردم… بیچاره محمدرضا تا شب باید فقط روسری تا کنه بذاره سرجاش… محمدرضا که نگاه دلخور و سر به زیر پناه را دید سریع میان حرف آیهان پرید و گفت: -آیهان شوخی می کنه پناه خانم، مغازه متعلق به خودتونه، فدای سرتون چندتا روسری تا کردن که دیگه شق القمر نیست… کارمون همینه! شما راحت باشید انتخاب کنید! این آیهان کلا بی حوصله اس…
