دانلود رمان ماهور pdf از ونوس برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
من ماهورم، دختری که برادرش با نامزد رفیقش روی هم میریزن و بهش خیانت می کنن بعد هم دست توی دست هم ناپدید میشن. حالا فقط من موندم که ربوده شدم و به اسارت ساشای کینه ای و زخم خورده در اومدم. شکنجه شدم درد کشیدم و بعد صیغه ی شکنجه گر و گروگانگیرم شدم. همه چیز درست زمانی بهم ریخته تر از قبل شد که حامله شدم…
سرمای شدیدی رو حس می کردم. دهنم تلخ بود. پلکام انگار چسبیده بودن بهم. پلکام رو کمی تکون دادم و آروم بازشون کردم. نگاهم و به اطرافم انداختم. یه اتاق بزرگ و سرد با دیوارا و زمین سیاه. من اینجا چیکار می کردم؟ سرم درد می کرد. خواستم دستم و تکون بدم که نشد. دستام از پشت بسته بودن. پاهامم به هم بسته شده بود. روی یه صندلی فلزی نشسته بودم. با تعجب به لباس مشکی تنم نگاهی کردم. یه لباس بندی که تا کمر تنگ بود و
از کمر تا پایین که روی زانوم بود کمی گشاد می شد. صندل های مشکی بندی ک بنداش تا بالای مچ پام بود هم به پا داشتم. کم همه چی رو به خاطر اوردم. پری.. سامان.. چشمای مشکی… دفتر وکالت.. با ترس اطرافم و نگاه کردم. از این اتاق می ترسیدم… از لباسی که به تن داشتم می ترسیدم… بیشتر از همه از آینده ای که قرار بود داشته باشم هراس داشتم… آینده ای در دستان مرد چشم مشکی ترسناک این روز هام. دهنم و چند بار باز و بسته کردم…
خشک شده بود… ـآهای… کسی اینجا نیست؟ صدایی نیومد. بعد از چند دقیقه در فلزی اتاق باز و کسی داخل شد. به خاطر تاریکی خوب نمی دیدمش. بوی عطر تلخ و آشنایی توی فضا پیچید. بهم نزدیک شد. صدای فندکی اومد و پشت بندش… دیدمش… از پشت نور کم آتش فندک یه جفت چشم مشکی خونسرد نگاهم می کرد. صندلی دیگه ای که کنار در بود رو برداشت و گذاشت رو به روی من. خودش هم روش نشست. سیگارش رو روشن کرد…