پست های ویژه
دانلود رمان یاس مجنون pdf از الناز محمدی برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
یاسمین با وجود تعصبات خشک پدرش، در زمان کوتاهی و به سادگی دل به ابراز احساسات هومن می‌بازد اما با مطرح شدن موضوع، رازی از پرده…
یاسمین چشم به در داشت که شایان از کار فارغ شود و برایش تعریف کند؛ چرا طرحش را گرفت و بر نگرداند .او فقط چند لحظه کنارش آمد و گفت که پدر بزرگش طرح را دوست دارد و گفته خودش قاب می کند .وقتی مادرش صدایش زد؛ ببخشیدی گفت و رفت. کم کم به پایان مراسم نزدیک می شدند. شایان کنارشان نشست و تا خواست حرفی بزند؛ موبایل یاسمین زنگ خورد. با عذر خواھی کوتاھی از بچه ھا بلند شد که بیرون برود.
سر و صدای آنجا اجازه نمی داد که درست حرف بزند. عادت نداشت موبایلش را جواب ندھد .حتی اگر در بدترین شرایط بود؛ باید خیال پدر و مادرش را راحت می کرد که حواسش جمع است. کنار پله ھا ایستاد و سریع جواب داد: _سلام مامان جون .بله؟ نسرین با لحن مالیمی گفت: _مراسم تموم نشد؟ _نه تازه ساعت نه و نیمه می خوان غذا بدن. _مهم مراسم بود که شرکت کردی؛ دیگه نمی خواد شام بخوری. یاسمین آرام و ناراحت گفت: _بابا تلفن کرد؟
_سر درد داره. باید برگردیم خونه می دونی که خیلی اذیت میشه. اصراری نکرد که بماند. مثل ھمیشه فقط چشم گفت. آن قدر گاھی وقتا این چشم گفتنش مظلوم بود که قلب نسرین می گرفت؛ اما چاره ای نبود. وقتی بهمن رک و صریح می گفت برگردند؛ جایی برای بحث نمی ماند. ترجیح می داد با اوامر او راه بیاید تا مجبور نشوند برای دفعات بعد باز از نو برنامه ی راضی کردنش را بچیند. یاسمین چادرش را جمع کرد برود که سر و صدای کمی را از پایین شنید…
