پست های ویژه
دانلود رمان ارمغان بامداد pdf از نگار مقیمی برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
ارمغان یه مدل و طراح مد و لباسه و از طرفیم کلی پول و ارث و میراث از پدر خوندش بهش رسیده… حالا بعد سال ها بامداد که برادر خوندشه به قصد انتقام از ارمغان از آمریکا برمیگرده ایران و ادامه ماجرا….
صدای تقه ای که به در خورد بلند شد و مهام داخل اومد. با دیدن بامداد پشت صندلی ریاست ابروهاش بالا پریدند. جدی نگاهش کردم و اون خیلی سریع خودش رو جمع و جور کرد. -سلام آقای معین. رسیدن به خیر. بامداد سرش رو تکون داد. مهام نگاهم کرد: آقای معتمد پایینن. می خواستن اگر آقای معین بازدیدشون رو انجام دادن یکسره برین محضر. سرم رو تکون دادم: -گفتم بیای که شرکت و کارخونه رو به آقای معین نشون بدی. بامداد از جا بلند شد
و رو به مهام لب زد: -پس معاون پدرم شمایی. -بله. تسلیت میگم بابت مرگ پدرتون. بامداد از کنارم گذشت و به سمت مهام رفت: -میخوام همه جا رو ببینم. مهام سر تکون داد: -بفرمایید. من راهنماییتون می کنم. بامداد نیم نگاهی به موسی انداخت اما اون کامال خیره ی من بود. بالاخره بیرون رفت و مهام هم پشت سرش در رو بست. حالا فقط من مونده بودم و موسی که برعکس ابتدای دیدارمون با جدیت نگاهم می کرد. از جا بلند شد دست هاش رو
فرو برد داخل جیب های شلوارش. به سمت پنجره رفت.-میدونی، من و بامداد از بچگی با هم بزرگ شدیم. وقتی که برای اولین بار دیدمش پر از درد و پر از نفرت بود. درست مثل من. روی صندلی جای بامداد نشستم و بوی عطرش رو که هنوز مونده بود با نفسی نامحسوس به مشام کشیدم. -منم مثل اون از پدرم زخم خورده بودم. ما هر دومون دردی مشترک داشتیم. بامداد با اومدنش همه ی توجه ی پدرم رو برای خودش خرید. ناخواسته این کارو کرده بود…
