دانلود رمان بی مرزی pdf از مهسا زهیری برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
بی مرزی درباره دختری به اسم شکوفه هستش که پس از ۵ سال تبعید توسط پدر ثروتمندش حالا به تهران بازگشته و عامل اصلی این تبعید را پسرخوانده پدر و خود پدر میدونه، او در این بازگشت میخواهد انتقام دوران تبعیدش و عشق ممنوعه اش را بگیرد و مبارزه اش را از همون ابتدای ورود به عمارت درست در شب یلدا آغاز میکند…
مشتری همیشگی سالن آذر بودند. زود و با کیفیت کار راه می انداخت. اغلب با دم و دستگاه می اومد خونه و دو برابر پول می گرفت؛ ولی امروز عمارت خیلی شلوغ پلوغ بود. مدیر برنامه ی بابا، با یکی از بهترین شرکت های خدمات مجالس هماهنگ کرده بود. دو روز روی تزیین کار کرده بودند و حالا که شکوفه پا روی سنگ های کف راه گذاشته بود، نتیجه اش رو میدید. زیبا اما مختصرتر از سال های قبل. شیما که بعد از شکوفه از ماشین پیاده شده بود،
کنار شکوفه ایستاد و پرسید: خوب شده؟ -بد نیست. – بهروز دیشب گفت بابا خواسته کمتر خرج کنند. -چرا ؟ داریم ورشکست میشیم؟ -نه بابا…! بابا گفته وضع مردم خوب نیست، زیاد ریخت و پاش نکنیم .همین رو می کنند پیراهن عثمان. ابروی شکوفه بالا رفت. مگه وضع مردم چقدر بد بود؟ توی مسیر راه افتاد. راننده ماشین رو برد. شقایق زودتر از اونها آماده شده بود و برای حاضر کردن بچه ها، رفته بود خونه ی خودش. شیما دستش رو دور
بازوی شکوفه حلقه کرد و گفت: چه خوبه که برگشتی. یاد سال آخری که بودی افتادم.. بعد از تو دیگه هیچی حال و هوای همیشه رو نداشت. -عزیز دلم… دعا کنیم دوباره تبعیدم نکنند. این دفعه حتماً شاخ آفریقاست. – کمتر کل کل کن که بابا روت زوم نکنه. -چشم. -کاش شقایق هم امیر رو راضی کنه برگردند اینجا. شکوفه خندید و دست شیما رو فشار داد. اگر شقایق هم می اومد که دیگه عالی میشد. هوا روشن بود و هنوز نمای اصلی نورپردازی مشخص نمی شد…