دانلود رمان نشون به اون نشونی pdf از مرجان مرندی برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
درست یک روز قبل از عقد، وقتی ذوق سفره ی عقد نباتی رنگ و لباس پف دارم رو میکردم تو اومدی و با نشون دادن اون تیکه کاغذ لعنتی همه چیز رو به هم ریختی… قرار بود کنار هم روی صندلی های پوشیده از تور و گل و روبان بشینیم…قرار بود برای همیشه به هم محرم بشیم اما تو اومدی و گفتی یا خودم همه چیز رو به هم بزنم یا فردا سر اون سفره عقد نباتی، من، دریا، میشم اولین عروس بدون داماد..
-بالاخره اومدی دریا ؟! بنفشه نگرانت شده بود ! هر چی زنگ زدم گوشیتو جواب ندادی حدس زدم که اینجا پیدات کنم. بلند شو دختر! دریا دست فهیمه را گرفت و به سختی بلند شد و سلام کرد و گفت: -شرمنده خاله! نگرانت کردم. -دشمنت شرمنده… دلم برات تنگ شده بود! میدونی که با بنفشه برام فرقی نداری. دست هایش را باز کرد و دریا را میان آغوشش فشرد و صورتش را بوسید و گفت: -خوب کاری کردی که اومدی. بعد خم شد و چند ضربه به
سنگ مادرش زد و لب هایش به خواندن فاتحه جنبید و در آخر نفس عمیق و پر حسرتی کشید و گفت: -خدا رحمتش کنه… زود رفت. فانوسی را که همراه خودش آورده بود بالای سنگ گذاشت و بعد به سمت شیر آب رفت سطلی را پر از آب کرد و برگشت و آن را یک جا روی سنگ خالی کرد دریا خم شد و آب گل آلود را از روی سنگ کنار زد . فهیمه هم بی هدف مشتی علف هرز کند و بعد به سمت شیر آب رفت و دست هایش را شست. وقتی برگشت رو
به دریا که هنوز همان جا نشسته بود و سعی داشت سنگ را تمیز تر کند گفت: – پاشو مادر! هوا داره تاریک می شه… آدم خوف می کنه توی قبرستون. مادرم خدا بیامرزت همیشه می گفت بعد اذان غروب دیگه توی قبرستون نرین کراهت داره! راست و دروغشو نمی دونم اما دلم یه جوری می شه. بلند شو فردا هم روز خداست! دوباره دست دریا را گرفت و او را بلند کرد. دریا آه عمیقی کشید و به دنبال فهیمه از گورستان خلوت و خاموشی که…