دانلود رمان مغیث pdf از یاسمن علی زاده برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
ارج و قربش بیشتر شده بود. از آن زمانی که پدر زمینگیرشد و او شد سایه بالاسرشان. از آن زمانی که مردانگی قبای بریده شدهای شد برای قامتش وصولتش تیرکی شد برای سقف خانهاشان. گرد خستگی را از سرشانههایش زدود. زنگ زنگار شده را به صدا درآورد و همین برای عالم حضورش کافی بود. سپس رزک در را با اهرم کردن پنجهاش بالا کشید و با گشوده شدنش؛ هیکلش را وارد هشتی کرد و در را بست. مُغیث یعنی : ( فریاد رس)
همانقدر که برای نگرانی های ماهبد زیادی محبت خرج می کرد برای لیلادخت چیزی از شفقت مودت کم نمی گذاشت. به همین سبب لبه ی چادر سنتی زن را گرفت و اورا به خود نزدیک کرد. اشک گوشه چشمانش را با سبابه پینه بسته خود سترد و بوسه ای لبآلب شده از حس فرزندی بر گونه تکیده زن گذاشت. -منم از خدا میخوام لایق پسری برای مادری به اسم ماماندخت باشم. -اگه بازهم به گذشته برگردم از خدا میخوام شما رو دوباره بهم بده !
دست های زحمت کشیده اش را به دور شانه هر دو پسر حلقه کرد و اشکش از شوق داشتن جوان مردانی چون آنها بود. -طاقه پارچه جوون مردی رو قاعده قدتون بریدن. گرمی و مهرتون مثل خورشید. گذشتتون روون مثل جوی آب. صداقتتون مثل زوزه باد. میگن کر از خدا چی میخواد؟ دوتا گوش شنوا. من همون کوری ام که نور چشمام شمایید. همون کری ام که صدای کلام حقتون اصوات شنوایی برام. همون لالی ام که صداقت جملاتتون برام
حرف و حجت و همون تشنه ای ام که محبتتون سیرابم میکنه! میراث، پاپیتال حلقه ساعدش را به دور شانه زن بیشتر تنید و با محبتی خاص گفت: -هرچی هستیم از وجود پر برکت شماست! الان اشکم در میاد لامصبا ! هرسه خندیدند و همین که میراث راهی اتاقش شد، لیلادخت آبپاش را برداشت و مشغول به کار خود شد و ماهبد هم ” هن هن ” کنان، دیگ آب جوش را کف حمام گذاشت و بعد از آن شیر آب سرد را برای ولرم کردن آب گشود و…