دانلود رمان سفید یخی pdf از فاطمه دشتی برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
دختر ماجرای ما یه دختر فاقد احساساته، یه دختر که بلد نیست بخنده، نمیدونه عصبانیت چیه. از غم، نگرانی، کسالت، اضطراب و دوستداشتن فقط اسمشون رو بلده. این دختر تو ماجرایی درگیر میشه. ماجرایی که اون رو تو مسیر کینه دیگران قرار میده. انتقام چیز قشنگی نیست؛ اما شاید قربانی انتقام شدن بتونه اون رو به بلوغ عاطفیاش برسونه. شاید با محبت دیدن تو لحظات تنهاییاش بتونه احساسات رو درک کنه…
بحثشون زیاد جالب به نظر نمیومد. حوصله آدم سر می رفت. البته اگه اون آدم چیزی به اسم حوصله داشت. اتاق زیادی تاریک به نظر می رسید. پرده ها بسته بودن و باریکه نور کوچیکی از کناره پرده ها روی مبل تک نفره روبروم می افتاد. رنگ بندی سیاه و سفید مبلمان هفت نفره ی راحتی خونمون آدم رو یاد گورخر می انداخت. البته مبلمان استیل اون سر سالن هم قشنگ خودشونو
نشون می دادن. اصلا نمی فهمیدم مامانم از انتخاب رنگ سفید برای مبل هایی مثل اونا چه هدفی دا شت؟ درسته رنگ قشنگی داشت؛ اما زود به زود کثیف میشد. سطح زمین رو هم پارکت های قهوه ای رنگی پوشش می داد. از جام بلند شدم و به طرف پنجره بزرگ خونمون رفتم که به حیاط بزرگ خونمون دید داشت. تلویزیون جلوی پرده و رو به مبل ها بود و من باید به پشت اون
میرفتم تا دستم به پرده برسه. پرده ها رو باز کردم. چشمام به تاریکی عادت کرده بود و نور خورشید چشمام رو آزار می داد. فاطمه از اون طرف گفت: -بکش پرده رو! کور شدیم. مامان در حالی که یه سینی شربت تو دستش بود از آشپزخونه اومد بیرون و گفت: -مادر جون خوب چیکارش داری؟ خونه تاریک باشه آدم دلش میگیره. فائزه مثل بچه های تخس و سرتق گفت…