دانلود رمان اگر دردی نباشد pdf از والا و مهسا رمضانی برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
شادان بزرگ مهر؛ تک دختر خانواده ی بزرگ مهر با یه اشتباه باعث به وجود اومدن یه فاجعه تو خانواده میشه.خانواده ی کم جمعیت اونا از هم می پاشه و این میون شادان پا تو مسیر جدیدی می ذاره. شادان که عشقو اشتباه معنی کرده؛ حالا درصدد جبرانه. جبران چیزی که سخت به نظر می رسه…
دم غروب حالم بهتر شد. بهتر که می گم؛ فکر نکنی شاد و شنگولم، نه ! داغون، مثل یه چیزی بین بد و بدتر! از بدتر رسیدم به بد! کنج رختخواب برای خودم کز کرده نشسته و به در خونه خیره شده بودم. مریم تو آشپزخونه می چرخید و حین دیدن و بالا و پایین کردن تلوزیون بند و بساط چای و افطار رو فراهم می کرد. کاری که مامان همیشه برای حاج رسول می کرد. تو دلم گفتم : “خاک تو اون سرت شادان، خاک تو اون سرت.”
انگار هر چی که می گفتم کم بود. انگار من برای دلم شده بودم معصومی که آرزوش رو داشتم تو همین فکر کردن ها بودم که معصوم در رو باز کرد و با دو تا نون بربری و به بسته پنیر و خرما اومد تو خونه. به سلام کلی کرد و رفت تو آشپزخونه، همون اتاقک کوچیک کنج اتاق که مریم توش بالا و پایین می رفت و من با دیدن هر بارش فکر می کردم که کل این خونه نصف خونه های محل ما نمی شد.
سرم رو گذاشتم رو زانوهام, صدای معصوم رو شنیدم و سر بلند کردم. کنار دیوار آشپزخونه نشسته بود و به من نگاه می کرد. با دیدن صورت غمگینم کمی اخماش باز شد؛ اما صورتش هنوز ترسناک بود. واسه خاطر همین هم بود که تونسته بود تو اون محله ی درب و داغون دووم بیاره معصوم تو اوج زنانگیش، مردی بود برای خودش. ـ أخش! هی دختره…