دانلود رمان دو سنگ یکی کهربا pdf از فرشته تات شهدوست
با لینک مستقیم برای اندروید و کامپیوتر
ژانر رمان: عاشقانه
خلاصه رمان دو سنگ یکی کهربا
با ناپدید شدن مرموز کهربا و بازگشت غیرمنتظرهی نامزد سابقش، کیاراد، آرامش زندگی کامران به هم میریزد. کامران شمس، مردی با غرور، غیرت و قلبی حمایتگر، سالها بدون هیچ پیوند خونی، از کهربا مثل خواهر خودش مراقبت کرده؛ او را مثل عضوی از خانوادهاش پذیرفته و کنارش ایستاده. اما گاهی مرز میان مراقبت و وابستگی، باریکتر از آن است که فکرش را میکنی… درست زمانی که احساسات شکل تازهای میگیرند و زمزمهها رنگ واقعیت به خود میگیرند، کیاراد با هدف جبران اشتباهات گذشتهاش بازمیگردد. اما آیا خیانت را میتوان فراموش کرد؟ آیا بیوفایی راه بازگشتی دارد؟ ماجرا با یک مناقصهی بزرگ وارد مرحلهای تازه میشود؛ رقابتهای تجاری، دشمنیهای قدیمی و شراکتهایی که آزمون وفاداریاند. اکنون کامران و آرشام، دو شریک وفادارتر از برادر، باید در میانهی جنگ عاطفه و قدرت، خود را ثابت کنند…
رمان های پیشنهادی:
دانلود رمان گناهکار
دانلود رمان شکلات تلخ
قسمتی از رمان
یک قدم عقب رفت و ابرویش را بالا برد با رضایت لبخند زد و اشاره کرد اون پارچه رو از روی آینه بردار. دخترک آدامسش را ترق و تروق کنان زیر دندان میجوید که با لبخند خاصی سر تکان داد. عروس، خسته و بی رمق چشمانش را باز کرد و همزمان پرده از جلوی چشم هایش کنار رفت. دسته ی صندلی را با احتیاط گرفت و رو به جلو مایل شد تا سرخی و خیسی لاک به لباس سفیدش کشیده نشود. میدانست که کتایون به هر طریقی دنبال نقطه ضعف از او می گردد تا شب کهربا را با لغزخوانی هایش زهرمار کند هرچند… همین حالا هم به کراهت زهرمار بود دیگر چه نیازی به خواهر زبان تلخش داشت ؟ کمر راست کرد و نگاهش را با بی میلی به آینه داد. از گوشه و کنار سالن صدای دست و کیل و گاه صلوات شنیده می شد. مادر شوهر و خواهر شوهرهایش سنگ تمام گذاشته بودند. صدای جیغ و شادیشان گوش فلک را کر کرده بود.
مادرش با چشمانی اشک آلود پیش آمد و کنارش ایستاد. با نگاهی حزین به صورت دخترک تازه عروسش زل زده بود. کهربا حزن نگاه دل آشوبه ی مادر را دید و لبخندی از سر رفع تکلیف زد و در آن میان بغضش را هم بلعید. نگاهش دو مرتبه سمت آینه برگشت تا مادر برق اشک را در چشمان کهربایی اش نبیند. حداقل مطمئن بود که آن جسم بیجان و سردی که از آینه به او نگاه میکند، قصد شماتت ندارد امشب یحتمل خیلی از نگاه ها آزاردهنده خواهند بود. از همین حالا تیر تیز و زهرآلود آنها را روی خود احساس می کرد. با همه ی اینها باز هم سر حرفش میماند. قول و قراری نانوشته که او را محکوم به نابودی میکرد و دخترک حتی توان دم زدن هم نداشت. فاطمه صورتش را جلو برد و میان هلهله ی اقوام زیر گوش دخترکش با بغض زمزمه کرد هنوز دیر نشده عزیزم بیا و بگذر… نسوزون آینده ات رو مادر نکن قربونت برم دلشوره اش از نجوای او بیشتر شد.
دستانش را روی میز گذاشت و با لحنی تلخ و گزنده کوتاه جواب داد همه چی تموم شد. دیگه بحث نکنیم بهتره.» و قبل از اینکه مادرش چیزی بگوید با لبخندی مصلحتی از آرایشگر تشکر کرد سنگینی نگاه اقوام ناراحتش میکرد. دختری در لباس سپید بخت اما با نگاهی محزون میان صدای موزیک و تحسین حضار ایستاده و با جان های لرزان به چشم های یاسمین نگاه می کرد راز دلش بر او پوشیده نبود یاسمین با شیفتگی به صورت میکاپ شده و چشمان مه آلود دوستش نظر انداخت و گفت: «مثل ماه شدی. کهربا تلخندی زد و سرش زیر افتاد حرفش توک زبانی بود. با این همه رنگ روغن و حشره کش که روم خالی کردن میگی مثل ماه شدم؟ لطفاً به امشب فحشم نده…. نمی دونی چه حالی میکنم با این بندو بساط …. و به لوازم آرایش روی میز اشاره کرد لبخند روی لب های کهربا رنگ گرفت. صدای شوخ یاسمین را بار دیگر نزدیک به خود شنید.
مجردی رو که بوسیدی و گذاشتی کنار لااقل به فکری واسه دوران متأهلیت بکن بیچاره اون بدبخت به چیه این قیافه دل خوش کنه آخه؟ امشبه رو نسرین آبروتو خرید ولی سر جدت از فردا دو قلم بکش رو صورتت دور از جون مگه عزاداری دیوونه؟ از پوزخندی که کهربا به سخنوری اش زد لبخند روی لبان یاسمین خشکید. چه دل خجسته ای داری تو دختر کی دیگه دل و دماغ این کارا رو داره؟ اونی که باید بیسنده بدون رنگ و لعاب پسندیده یاسمین با وسواس سرش را جلو برد و زیر گوش کهربا پچ پچک کرد اگه واقعاً دلت رضا نیست نکن کهربا عطا رو به لقاش ببخش و خودتو راحت کن اگه با نفرت بله بدی تا قیام قیامت بیچاره میشی کهربا با همان سرسختی ذاتی خود که اگر پایش را در یک کفش میکرد هیچ کس نمیتوانست او را از خواسته اش بازگرداند ابرویی بالا انداخت و پوزخند زد بیچاره تر از اینم مگه میشه که شدم گوشت قربونی؟