پست های ویژه
دانلود رمان رویای بیداری pdf از فاطمه زارعی برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
پا توی حیاط گذاشتم و چشمم به درخت انگور افتاد که پاییز بیرحم یازدهمین برگش رو به دست نسیم سنگدل داده بود. همیشه به برگ به چشم عاشق پیشه ی مجنونی نگاه می کردم که برای یه لحظه رقصیدن با معشوق، خودش رو زمین می زنه. لیوان کنار حوض رو پر از آب کردم و روی گالی شمعدونی کنار باغچه ریختم….
مثل همیشه بعد از آب دادن بهشون دست نوازشی روی گلبرگاشون کشیدم و شروع به شرح اتفاقای امروز کردم. عادت داشتم هر روز باهاشون حرف بزنم، من طبیعت رو محرم راز خودم می دونستم. صدای مامان من رو از خلوتم جدا کرد. لباسا و موهای شانه زده و مرتبش خبر از اومدن مهمون می داد. نگاه سرزنش آمیزی بهم کرد: -باز که داری مثل دیوونه ها با گلا حرف می زنی؟
اخم ظریفی روی پیشونیم نشست: -مامان شمام که همش به من بگو دیوونه. با خنده گفت: -خب هستی دیگه. پاشو بیا تو یه دستی به سر و روت بکش، شب داره برات خواستگار می آد. چشم هام از تعجب گرد شد. چند ماه بود که دیپلمم رو گرفته بودم ولی خبری از خواستگار نبود. توی روستای ما دختر به سن چهارده سال که می رسید خونه اشون پر از خواستگار می شد.
اما من با اینکه دختر فتاح خان، از اسم و رسم دارای روستا بودم، ولی هیچ کس حاضر نبود دختری به سادگی و بی غل و غشی من عروسش بشه. لب باز کردم: -کی؟ -عباس چند روز پیش با بابات حرف زده قراره امشب بیاد. با زبونی که به لکنت افتاده بود: -پ…پسر م…ملک خانم؟ -آره دیگه. صدای خنده های سلیمه، وقتی اولین بار از عشقم به عباس بهش گفتم توی سرم پیچید، گفت…
