پست های ویژه
دانلود رمان باور حقیقت pdf از بیتا عباسی برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
تبریک میگم آقای مهرجو… بورس امسال به شما تعلق گرفته… از این خبر غیر منتظره کوروش به قدری هیجان زده شد که بقیه صحبت های رئیس دانشگاه را درست و دقیق نفهمید. وقتی از آن اتاق بیرون آمد اشکان فوری راهش را سد کرد: _چه کارت داشتن؟
لبخندی پهن تا آخرین حد ممکن لب های کوروش را از دو طرف کش آورد. برقی از شادی در چشمان سیاهش درخشید. با دست شکل پرواز از فرودگاه را به او نشان داد: ـ داداشت داره میره… می ره اوکراین!… سپس همین که اصل خبر را برای او تعریف کرد، اشکان با خوشحالی مشتی حواله ی بازویش کرد: _پسر بالاخره اون همه خر خونی کار خودشو کرد! فردای آن روز این خبر مثل بمب در کلاس و دانشگاه ترکید.
میان شلوغ پلوغی کلاس سودابه بی توجه به اطراف سرش پایین بود و از روی جزوه های سحر تند تند چیزی را یادداشت می کرد که اشکان با یک جعبه شیرینی وارد کلاس شد. مستقیم رفت پشت تریبون و همه را دعوت به سکوت کرد: _بچه ها هیس! یه دقیقه ساکت باشید… بیست سوالی دارم… اگه گفتین این شیرینی واسه چیه؟… هر کی اول گفت میتونه دو تا دانمارکی برداره!…
همین که چند نفری شروع کردند یکی یکی حدس هایشان را زدند: _حتما نامزد کردی! _داری میری داخل مرغا. _سوالای امتحان فردا رو کش رفتی. _مظفری قبول کرده به همه دو نمره رو بده… _میخوای زن بگیری، قشنگ معلومه، چون گوشاتم خیلی دراز شده. اشکان فوری گفت: یه راهنمایی، به من و شما هیچ ربطی نداره… هر چیه فقط به کوروش مربوط میشه!
