دانلود رمان ردپای دیوانگی pdf از ا_اصغرزاده برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
داریوش بخاطر به دست آوردن ترمه برادرش را ورشکست می کند و از درِ فرشته ی نجات وارد زندگی اش می شود در حالی که ترمه عاشق دوست صمیمی داریوش است، دوستی که از برادر نزدیک تر هستند تا اینکه یک اشتباه تو گذشته ی داریوش باعث اتفاقی دردناک برای ترمه می شود و ازدواج اجباری…
دوش را بست و دستی روی صورت ته ریش دارش کشید، حوله را برداشت دور کمر اش پیچید. لباس هایش را از آویز برداشت و تند تند تن کرد. دو تا تق به در خورد و پشت سرش صدای حسام بلند شد. -زود باش داریوش، مگه حموم عروسیه! در را باز کرد و حوله را پرت کرد رو صورت حسام. -غر نزن ضد حال، انتظار نداشتی که بعد از اون همه ورزش و عرق دوش نگیرم!
حسام حوله را با چندش پرت کرد طرف خودش و گفت: -دوش یک ربع بیست دیقه نه یه ساعت! داریوش ساعت اش را از روی میز برداشت و در حالی که دست اش می کرد گفت: -حالا ول کن نیستی نه، برو سری به بچه ها بزن ببین چی کار می کنن منم الان میام، راستی کاوه اومده؟ حسام سرش را تکان داد. -آره اومده، کمیل هم تازه رسیده منتظر توئه!
داریوش با شنیدن اسم کمیل گل از گل اش شگفت و نیش اش باز شد.. پشت سر حسام سمت خروجی رفت که یکی از بچه های باشگاه سمت اش آمد. -آقا داریوش، یه خانومی اومدن دم باشگاه با شما کار دارند. ذهن اش درگیر شد. خانم؟! کی بود یعنی؟ -باشه تو برو ممنون. پسر لبخندی زد و برگشت سر تمرین اش. داریوش از پشت زد روی شانه ی کمیل…