دانلود رمان پشت پلک تنهایی pdf از ا_اصغرزاده برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
داستان در مورد یک دختر پاک و زیبا هست که پسری با سماجت او را وارد دنیای عاشقانه خود می کند اما…
هوی دختر باز این پسره اومد. با صدای ندا برگشتم عقب، وای باز این مهران مقدم کنه اومد. اومد جلوتر: سلام خانم حسینی، روز بخیر. _سلام همچنین بفرمائید کاری داشتید؟ _بله راستش می خواستم باهاتوت صحبت کنم. _خب، بفرمائید. _اشاره کرد به ندا، نه می خواستم خصوصی باهاتون صحبت کنم. _خواستم حرفی بزنم که ندا زودتر از من گفت: برین آقا ما حرف خصوصی با کسی نداریم.
_مقدم: من هم صحبتم با خانم حسینی بود. ندا همچین چشم غره رفت بهش که من بجای پسره قبض روح شدم ولی اون از رو نرفت و گفت: لطفا بیاین بریم به جایی صحبت دارم باهاتون. _آقای محترم لطفا حرف هاتونو اینجا بگید. _نه آخه اینجا نمیشه. _خب منم جای دیگه ای نمیتونم بیام، بعدم بدون اینکه بذارم حرفی بزنه زدم از دانشگاه بیرون. ندا رفت سمت ماشین نشست.
خواستم بشینم که دیدم پنجره، ندا داد زد: زود باش آوا دیر شد! _بیا پایین پنچری! _با حرص پیاده شد و گفت: حالا چیکار کنیم؟ _نمیدونم زاپاس نداری؟ _چرا ولی ما زورمون که نمیرسه. _خب بیا با آژانس بریم شب داداشتو بفرست بیاد ببرتش. ندا ماشینو قفل کرد و سوار تاکسی شدیم. _ندا غر زد: صد دفعه بهت میگم به بابات بگو از این ماشین عروسکی خوشگل ها برات بخره خانم ناز میکنه…