دانلود رمان چیزی شبیه سرنوشت pdf از ا_اصغرزاده برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
دختری تربیت شده در خلاف اما بیگناه! پسری نفوذی و دلباخته! و در آخر عشقی نفسگیر! اما آیا سرنوشت فرصتی به این عشق می دهد! چه می شود سرنوشت دختر عاشق و شکستخوردهی ما!
با صدای تـیر با هین بلندی که کشیدم از خواب پریدم، با اینکه دیگه این صداها عادی شده بود اما هنوزم بعضی وقتا تن و بدنم را می لرزاند. معلوم نبود باز دخل کدام بنده خدایی را آورده بودند! دستی رو صورتم کشیدم و با نگاه به ساعت که نه و نیم صبح را نشان می داد از رو تخت بلند شدم، پتوی زرشکی رنگم را رو تخت مرتب کردم.
به سمت پنجره رفتم، پرده ی لیمویی رنگ را کنار زدم که نور آفتاب با چشم هایم برخورد کرد! سریع چشم هایم را بستم و عقب عقب رفتم. موبایلم را که بالای تخت بود چک کردم و رفتم تو سرویس بهداشتی… آب سرد باعث شد کمی از کسالتم کم بشه. با حوله ی زرشکی رنگم دست و صورتم را خشک کردم و بعد از شانه کردن موهایم از اتاق خارج شدم.
از پله های مارپیچ شده پایین رفتم و باز صدای لوسِ و نق نقوی بردیا تو گوشم اکو شد! اخم هایم را توهم کشیدم و مستقیم به سمت آشپزخانه رفتم، مژگان زن دوم پدرم داشت برای پسر ته تغاریش که جون بابام بود لقمه درست می کرد، با دیدن من با چابلوسی گفت: -صبح بخیر تیناجان! لبخندی مصنوعی زدم و گفتم…