دانلود رمان رویای واقعی pdf از فاطمه اصغری برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
سه تا دوست سه تا خواهر سه تا دوست واقعی و صد البته شیطون این سه تا دوست باهم توی یه خونه زندگی می کنن اما…. سه نفر دیگه بهشون اضافه میشن که باهم شیطونی کنن و دنیارو با خنده هاشون بترکونن…
خلاصه رمان رویای واقعی
آتاناز؛ ماشینو پارک کردمو کیفمو برداشتم و پیاده شدم .امروز واقعا خستهشدم. وای خدا پاهام داره میشکنه .سوارآسانسور شدم .اگه ولم می کردن همونجا می خوابیدم. (حالاانگارگرفتنم) ازآسانسور پیاده شدم و درخونه رو بازکردم و وارد شدم. بچه ها هنوز نیومده بودن .وای باید برم حموم. این خستگی با خواب درست نمیشه. کیفمو انداختم یه طرف و لباسامو در آوردمو انداختم یه طرف دیگه.رفتم بالا به سمت اتاقم.
حولمو برداشتمورفتم داخلحموم. از حموم که اومدم بیرون صدای غرغرهای آنالی میومد .پوفی کردمو لباس پوشیدمو موهای بلندمو داخل حوله گذاشتمو از اتاق اومدم بیرون. رفتم وسط پله های مارپیچ خونه نشستمو به آنالی و غرغراش گوش می دادم. واااای مثل مامانا غرمیزد.آنالی: وای آتاناز خدا بگم چیکارت کنه. تو کی میخوای آدم شی؟ !نگا چطورخونرو به هم ریخته؟!!!!! چرا اعصاب منو به هم میریزی؟!
من :برو بابا اعصاب تو همیشه به هم ریختس .حالا مگه چی شده، یه کیفو یکی دو تا لباسه دیگه. آنالی مانتومو مچاله کردو به سمتم پرت کرد. منم چون حال نداشتم مانتورو بگیرم مانتو تو صورتم فرود اومدو همونجا آویزون شد. من اروم گفتم: دیوونه. آنالی: خودتی دیانا: بسه دیگه. انالی یه چشم غره توپ به ماها رفتو به اشپزخونه رفت. به دیانا نگاه کردمو گفتم: چه خبر؟ امروز مخ چند نفرو زدی؟!
