دانلود رمان آیلار pdf از مریم معجونی برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
دختری از تبار طبیعت، پرشور چون رود و فریبنده همچون انوار نقره فام خورشید، شیطون و دوست داشتنی که میتونه شهری رو به هم بریزه در عنفوان جوانی و نشاط پی به رازی شگرف میبرد، رازی که زندگیش را دگرگون میسازد. از کشف این راز نمی داند بگرید، یا خوشحال باشد. بهت زده به خواستگارش مینگرد. برایش سخت است که به خود بقبولاند عاشق دل خسته اش کسی نیست جز برادر…..
– خواهش می کنم امیر سریعتر برون…
– باشه عزیزم نترس الان می رسونمت به بیمارستان…
– ای وای خدا دیگه طاقت ندارم…
در حالیکه درد تمام پیکر ظریفش را احاطه کرده بود با نگرانی به صندلی عقب نگریست چهره ی گرفته و غمگین طفل خرد سالش قلبش را به درد آورد .به سختی لبخندی زد و گفت:
– چیه کامی جون این چه قیافه ایه که گرفتی؟
ناگهان صدای گریه ی پسر بچه فضای کوچک اتومبیل را پر کرد:
– شما دارید می میرید؟
ترانه دستش را به طرف کامران دراز کرد و دست کوچک و لطیف پسر خرد سالش را در دست گرفت و نوازش داد:
– کی گفته مامانی داره می میره؟ فقط نی نی کوچولومون کمی عجله داره می خواد زودتر از موعد بیاد و داداش نازش رو ببینه………
کامی که از صحبت های مادرش چیزی نمی فهمید. حرف او را قطع کرد و گفت:
– یعنی شما نمی میرید؟
امیر از درون آیینه به چهره ی نگران فرزندش انداخت و گفت:
– نه عزیزم مامانی فقط یه کم دلش درد گرفته همین…
– یعنی نمی میره؟
نه عزیزم مگه هر کسی که دلش درد بگیره می میره؟ نغمه خوابه یا بیداره؟
کامی به چهره ی آرام نغمه ی شش ماهه که درون صندلی کودکش به خوابی عمیق فرو رفته بود نگریست…