دانلود رمان رد پای خاطره ها pdf از feloor برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
داستان درباره دختری است به نام خاطره …خاطره ای پر از درد و رنج… خاطره ای که مدتهاست لبخندش زیر خاکستری از اشک مدفون شده است… خاطره ای که آرامش در زندگی او مفهمومی غریب دارد…اما آیا زندگی او همین گونه باقی خواهد ماند؟…چه کسی می داند؟…شاید تقدیر زیباتری برایش رقم خورده باشد…
اشکهامو پس زدم و به سمت در هجوم بردم، صدای پدرم من رو برای لحظه ی کوتاهی متوقف کرد:
– حق نداری پاتو از خونه بیرون بذاری خاطره!
چشمهامو بستم و لبهامو محکم فشردم، با نفرت به سمتش برگشتم، بغضمو به سختی فرو دادم و گفتم:
– حق رو تو تعیـین نمی کنی.
فریاد گوش خراشی زد، بدون توجه به خشم و عصبانیتش درو باز کردم، همونطور پا برهنه توی کوچه دویدم، خیلی از من فاصله داشت، همه توانمو جمع کردم و به دویدنم سرعت بخشیدم، پاهای برهنه ام که با آسفالت زبر و سرد زمین برخورد می کرد آزارم می داد، اما اون لحظه هیچ چیز برام مهم نبود، درد بزرگی که در قلبم بود اجازه بروز هیچگونه درد دیگری رو بهم نمی داد. داد زدم:
– مــیلاد وایــسا!
ایستاد اما برنگشت، خودمو بهش رسوندم و از پشت دستهامو دور کمرش حلقه کردم، بغضی که در گلوم نشسته بود شکست، هق هق کنان گفتم:
– مــیلاد تو رو خدا نرو، مــیلاد خواهش میکنم منو تنها نذار…
به سمتم برگشت و محکم من رو در آغوش کشید، با صدایی که از شدت بغض می لرزید گفت:
– عزیزم من هیچوقت تنهات نمیذارم، بازم میام پیشت، قول میدم.
به بازوهاش چنگ زدم و گفتم:
– نــه، تو داری میری، تو داری منو تنها میذاری، میلاد بمون، نــرو میلاد، نــرو.