دانلود رمان بی کسی pdf از رها در باد برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
داستان درباره ی دختری شاد و سرزنده به اسم لعیاست اما ورشکستگی پدرش و فرار او، مرگ مادرش و دوستی او با پسری که ادعا می کند عاشقش است ولی.. در آخر همه و همه ی اطرافیانش را به نوعی از دست می دهد و می شود تنها بی کس……
درو باز کردم، اتاق تاریک بود و فقط نور چراغ مطالعه ی روی میزش، کمی اطرافش را هم روشن کرده بود، بابا پشت میزش نشسته بود و بازوهاشو روی میز گذاشته بود و با دستاش سرش رو گرفته بود. پیش خودم فکر کردم حتما خسته است… گفتم:
_«بابا، بیاید پایین شام حاضره…»
_«باشه میام، البته چند دقیقه دیگه…»
تبسمی کردم و در رو بستم و همچنان که لبخندی بر لب داشتم از پله ها پایین می رفتم… بابا همیشه گرفتار کارهای کارخونه اش بود، چه زمانی که توی کارخونه بود و چه زمانی رو که توی خانه می گذروند، این اواخر هم وقتایی که به خونه می اومد، چیزی می خورد و به اتاق کارش می رفت و شاید هر از گاهی برای مدتی کوتاه از اتاقش بیرون می اومد و دوباره به آنجا برمی گشت و تا شب که وقت صرف شام و تماشای اخبار تلویزیون فرا می رسید و فرصتی پیش می آمد تا مدتی طولانی تر از اتاق و کارهایش دور باشد.
خوب به هرحال یه کارخانه دار مسئولیت های زیادی داشت… به یه پله مونده به آخر که رسیدم از روش پریدم و پاهام روی کف پوش حال قرار گرفتند و لبخند روی لبانم پررنگ شد… به نظرم زندگی قشنگه… با همه سختی هاش… مامان میز گرد شام را چیده بود و منتظر ما نشسته بود، من هم پشت میز نشستم و بهش گفتم:
_«بابا چند لحظه دیگه می آد.»