دانلود رمان حکم اجباری pdf از افسانه روح پرور برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
عادی میشه! عادت میکنی! به همه چیز؛ به نبودنا، عوض شدنا، جایِ خالیا، نخندیدنا، نخوابیدنا… ولی مهم اینه چه جور عادت میکنی..عادت میکنی بعد از هزار باری که صداش زدی و بعد یادت افتاده که دیگه نیست تا جوابتو بده… عادت میکنی بعد از دوستت دارمی که گفتی و بغض کردی از اینکه از لباش دوستت دارم در نیومده مثلِ قبل …
به قبرها می نگرد. بی کسی و سردی گورستان، در نظرش چند برابر می شود. با بهت، به تک تک مزارها خیره می شود. دختران و پسران ناکام. پیر و جوان. چقدر بی جان های عزیز روی دستش فراوان بود. فکر ها هجوم آورده بودند. این که چرا و چگونه پس از مرگ، بدترین و خائن ترین افراد، عزیز و محترم می شوند.
کجای این همه سنگلاخ و سوال و جواب بود؟ چرا جایگاهش را نمی فهمید. چرا کسی او را نمی فهمید. چقدر گله داشت! چقدر بهت! چقدر نا آرامی! هیچ کس به فکرش نبود! برای دیگران، چشم های خیانت دیده اش، کمترین اهمیت را دارا بود! کمی دور تر، یلدا هم بود! دوست و همراز. شاید… شاید که نه! حتما نزدیک تر از خواهر!
یلدا بود و هزاران فکر نارس در سرش. دل کوچکش طاقت نا مهربانی دنیا را نداشت. دلش برای دوستش پر می زد. برای دوستی که عشق و خیانت و مرگ را با هم تجربه کرده و از سر گذرانده بود! ذهنش پر بود از سوالات بی جواب. دلش راه حلی می خواست برای آرام کردن دوستش اما هیچ چیزی یافت نمی شد.