دانلود رمان خاطرات خوب دیروز pdf از زینب رحیمی برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
داستان زندگی یک دختر که با پنهان کاری و دروغ، سعی در حفظ رابطه و زندگی و عشق بین خود و همسرش دارد. اما او غافل از گذشته ای که سایه اش همیشه آدمی را تعقیب می کند، بی اعتنا به همه چیز و با خیالی آسوده زندگی میکند. اما سرانجام در یک شب نفرت انگیز، تمامی رازها و پنهان کاری ها و دروغ هایش برملا میشود و نقاب از صورتش کنار میرود و چهره و ذات حقیقی او آشکار میشود. حال باید دید دخترک داستان ما از بین مردهای زندگی اش کدام یک را برای همیشه برمی گزیند. آیا عشق اول خود را که باعث تمام درد ها و گریه ها و می ماند که تمام عشق و علاقه اش به نفرت و انتقام تبدیل شده است؟ باید دید که در جدال بین عشق و نفرت کدام یک از این سه فرد زخم خورده، پیروز خواهند شد…
خسته و کوفته با وحید وارد خونه شدیم. آنقدر رقصیده بودم که پاهام درد میکرد. یهو وحید از پشت بغلم کرد و با عشق گونه ام رو بوسید.
– : آقایی…
وحید: جونم خانومم…
– : امشب شیطونی بی شیطونی، بخدا خیلی خسته ام، خیلی هم خوابم میاد…
وحید : چشم عشقم، من میرم دوش بگیرم، میخوای تو هم با من بیای جوجو؟
– : بی حیااا برووو.
خنده ی بلندی کرد و رفت حموم. منم لباسام رو با خستگی درآوردم و بدون اینکه آرایشم رو پاک کنم یا موهام رو باز کنم، روی تخت دراز کشیدم. با زنگ خوردن گوشیم، سراسیمه بلند شدم و گوشیم رو برداشتم. با دیدن همون شماره ی ناشناس، عصبی دندونام رو روی هم فشار دادم و از اتاق خواب زدم بیرون. در اتاق رو بستم تا صدام به گوش وحید نرسه. وارد تراس شدم و عصبی جواب دادم.
– : چیییی از جووون من میخوای لعنتی؟ چرا دست از سر من برنمیداریییی؟ تو مگه ناموس نداریییی؟ جون مادرت، خواهرت، عشقت دست از سر من بردااار.
– یهو با شنیدن یه صدای مردونه اما آشنا، تمام تنم به رعشه افتاد. صداش خیلی برام آشنا بود اما فکر و مغزم کار نمیکرد و تمام بدنم یخ کرده بود.
@ : سلام
– : چه سلامی؟ چه علیکی آقای محترم، خجالت نمیکشی دست از سر یه زن شوهر دار برنمیداری؟