پست های ویژه
دانلود رمان سالار pdf از لادن بختیاری برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
با جا به جا شدن مهدی و حرکت پاهای او مقدار زیادی قلوه سنگ از جا کنده شده و هر چه سنگریزه در سمیر بود در هم غلطانده و مثل آبشاری از خاک و شن رو به پایین سرازیر و اگر ریزش همچنان ادامه پیدا می کرد، بعید نبود آن قسمت کوه را از جا کنده و به سر رهگذران بریزد. دامنه، پر از صخره های ریز و درشت بود و سیل سنگ در اثر برخورد با موانع از حمله بازایستاد. بقیه سنگ ها که هنوز پخش و پلا رو به پایین سرازیر بودند نمی توانستند خیلی مخرب باشند و دو سه قطعه از سنگ ها به دامنه مسطح پایین رسیده و از حرکت بازماندند، مثل این که از اول خلقت همانجا کاشته شده بودند.
مهدی با دیدن آن اتفاقات به اندیشه عمیقی فرو رفت. آن همه سر و صدا و گرد و خاک و بعد توقف دو سه قطعه بزرگ و صاف در بستر مسطح دامنه و غلتیدن و ناپدید شدن سنگ های کوچکتر؛ این رویداد مثل زندگی آدم ها بنظرش آمد! جوش و خروش و هجوم و حمله و برخورد با مانع و توقف در همان جا! پوزخندی زده و گفت: مادر حق دارد که دائم می گوید مهدی جان اگر دنبال هر مسئله تا آخرش راه بیفتی و همه چیز را بفهمی خیالاتی می شوی ها! بابا چرا مثل آدم ها مسائل را همان طور که می بینی قبول نمی کنی؟
مهدی آهی کشید و با خودش گفت ولی چطور به او بفهمانم دست خودم نیست که از شنیده ها و دیده ها راحت بگذرم، و بعد محتاط تر از قبل روی تخته سنگ بزرگ در کمرکش دست راست کوه طاق بستان جابجا شد غروب نزدیک بود و آفتاب می رفت رنگ طلایی خود را تبدیل به شعله های سرخ و آتشین کرده و در چاه گشوده شب فرورفته و مثل میلیون ها سال دوباره فردا از افق زراندود آسمان سرک کشیده و نرم نرمک دنیا را نور باران کند.
تکرار بدون توقف چرخه هستی و حیات در چشم انداز گشاده روبرو، دشت های وسیع و سرسبز و مخملین مسیر جاده طاق بستان به کرمانشاه، که از دور مثل طناب کج و کوله و سیاهی به چشم می خورد. شبیه ریسمانی ضخیم به گردن شهر آشنا و دوست داشتنی اش بسته دید! چه حیف که فاصله زیاد بود و شهر دیده نمی شد اما درخشش مخزن های نقره ای شرکت نفت که با آخرین شعاع تابش خورشید به رنگ سرخ و نارنجی می درخشید او را مطمئن کرد که شهرش در امتداد همان جاده آرمیده.
