دانلود رمان دنیای سیاه pdf از فاطمه کرملاچعب برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
داستان در مورد یه دختری به اسم رها هست که از بچگی چیزهایی میبینه که کسی نمی دید. بزرگتر که میشه دنبال اون موجوداتی که میدید راه میفته و کم کم بیشتر وارد ماوراطبیعه میشه. اینجاست. این تکه از مغز، دیرتر از تمام سلولها می میرد. اینجا هم لایه های فراموشی است. صداهایی که ما می شنویم به اینجا که می رسد جذب این توده لیز می شود و ما آن را فراموش می کنیم، در حالی که همیشه توی کله ماست. اینجا پر از اعتقادات فراموش شده است، جای دفن شدن اسم کسانی که دوستشان داشته ایم، بی آنکه بتوانیم به یاد آوریم که آنها چه کسانی بوده اند. هزاران سلول اینجاست که کارشان فقط خاکسپاری ست، خاکسپاری رویاهای ما… شود اگر خودش یکی از خم ها را با جن محبوس در آن ببیند…
از آشپزخونه بیرون اومدم و مستقیم رفتم تو اتاقم. اتاق من یه دنیای دیگه بود برای من..تازه شام خورده بودم و نمیتونستم بخوابم برای همین رفتم تو حیاط پیاده روی کنم فکر کردم به زندگی تکراریم و آدم هایی که مسخره ام میکردن. ذهنم پر کشید سمت گذشته. سگ سیاه و بزرگی روی پشت بوم خونه ی همسایه ایستاده بود و نگاهم میکرد.
دست بابامو کشیدم و گفتم_بابا اون چطور رفته بالا..
بابا_کی؟؟؟
با دستم اشاره ایی به سگی که چشای مهربونی داشت اشاره کردم و گفتم_اون سگه بابا…
مامانم اومد و گفت_چرا باباتو نصف شبی کشوندی حیاط بچه
_مامانی اون سگه رو ببین
و دوباره اشاره ایی بهش کردم. فقط به من نگاه میکرد ترسی نداشتم ازش. مامانم نگاهی کرد و گفت چیزی نیست بیا بریم…
عجیب دلم میخواست برم و اون سگ مهربون رو بغل کنم اما پدرم منو رو دستاش بلند کرد و بی توجه به تقلاهای من منو برد تو اتاق. این خاطره رو هیچوقت فراموش نمیکردم. البته یادم نمیره وقتی که شب بود و من تنها تو خونه کارتون نگاه میکردم که یهو حس کردم یکی نگاهم میکنه تا سرمو بلند کردم دو چشم درشت خاکستری خوشگل دیدم که بهم خیره شده بودن…