پست های ویژه
دانلود رمان نیاز pdf از robina برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
هواپیما کم کم از خاک کانادا بلند شد و به سمت ایران حرکت کرد. چشم هایم را بستم و به گذشته فکر کردم به این ۱۳ سالی که کانادا بودیم به اتفاق هایی که برام افتاده بود به شادی ها به غم ها به اولین عشقم ….. یاد اولین روزی که دیدمش افتادم خیلی وقت بود می خواستم اسمم رو تو یک کلاس نقاشی بنویسم. ۱۵ سالم بود استعداد خوبی داشتم تابلو های زیادی کشیده بودم اما هنوز به قول رها خواهرم خیلی وقت لازم بود تا حرفه ای بشم !!
یه روز داشتم یه مجله ی ایرانی ورق میزدم که چشمم افتاد به چند تاآگهی برای آموزش نقاشی:
سیاوش ستایش
آموزش نقاشی
نیما رحمانی
آموزش نقاشی
سیما آراسته
آموزش نقاشی
و……
همینطور که داشتم اسم ها رو میخوندم رو کردم به پدرم و گفتم:
بابایی این مجله کلی تبلیغ داره برای آموزش نقاشی !!..
_میدونم باباجان به یکی شونم زنگ زدم قرار گذاشتم برای شنبه این هفته که بری سر کلاس.
_بابایی؟
_جان بابا!
– اولا خیلی گلی، دوما بهتر نبود به من می گفتی، سوما حالا به کدومشون زنگ زدی؟
– سیاوش ستایش…
-…
بالاخره شنبه اومد و وسایل نقاشی ام رو همراه جند تا از کارام و برداشتم تا ببرم بهش نشون بدم. از پله های خونه اومدم پایین حدودای ساعت 12 بود و ساعت یک بابا قرار گذاشته بود!!!
– بابایی آدرس رو میدی؟
بابا یه برگه داد دستم که روش آدرس نوشته بود..
– خداحافظ همگی..من رفتم.
– کجا ببینم؟ وایسا خودم می رسونمت.
– اما می تونم خودم برم.
– نه جلسه اول خودم می برمت. پسر جوون خونه مجردی معلوم نیست کی باشه؟ از این راه با هم میریم از اون راه خودت برگرد.
