پست های ویژه
دانلود رمان قایق شکسته pdf از بیتا حافظی برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
صبح یکی از روزهای پاییز بود که اقا و خانم شهبازی روی کاناپه نشسته بودند و صحبت می کردند. گفتگوی آنها پیرامون ورود مهمانهایشان و نحوه پذیرایی از آنها بود. آقای شهبازی مردی چهل و پنج _شش ساله بود با موهای پر و مشکی که او را جوانتر از سنش نشان می داد. به عنوان مهندس مکانیک در یک کارخانه بزرگ به کار مشغول بود و با همسر و دخترش سارا زندگی مرفهی داشت. همسرش خانه دار بود و تنها فرزندش دانشجوی روانشناسی. آقای شهبازی نگاهی به ساعتش انداخت و از روی کاناپه بلند شد و گفت: شیرین، تا نیم ساعت دیگر بهرام و خانواده اش به ایران می رسند. چیزی احتیاج ندارید؟ من می روم.
شیرین که چهار سال از او کوچکتر بود گفت: نه، متشکرم ! فرهاد عجله کن که زودتر به فرودگاه برسی. سارا با کتابی که در دست داشت وارد اتاق نشیمن شد و با دیدن پدرش که قصد خروج از خانه را داشت پرسید: بابا به فرودگاه می روی؟
_ بله دخترم، تا نیم ساعت دیگر عمو و خانواده اش وارد فرودگاه می شوند.
و از آنها خداحافظی کرد و از خانه خارج شد. سارا دختری لاغر اندام بود با چهره ای مهتابی و چشمهایی به رنگ دریا. پیراهن بلندی پوشیده بود و گیسوان طلایی اش را به زیبایی آراسته بود.
شیرین که به آشپزخانه می رفت گفت: ساراجون، اگر کاری نداری لطفا بیا به من کمک کن. و در آشپزخانه هردو به کار مشغول شدند. سارا گفت: مامان، امروز بعد از پنج سال عمو و خانواده اش را می بینیم، دلم برایشان تنگ شده است. شیرین لبخندی زد و گفت: من هم همین طور. سپس اضافه کرد: تا یکی دو ساعت دیگر حتما به خانه می رسند.
بهرام برادر بزرگتر آقای شهبازی پنج سال پیش به همراه همسرش مینو و پسر دومشان مازیار، که آن موقع بیست ساله بود، ایران را به مقصد هلند ترک کردند تا هم به پسر بزرگشان مزدا ملحق شوند که در یکی از دانشگاه های کشور هلند به تحصیل در رشته ژنتیک مشغول بود و هم مازیار به تحصیل ادامه دهد. پنج سال از رفتن انها گذشته بود. مازیار تحصیلاتش را در رشته الکترونیک به پایان برده بود و هم همگی به ایران باز می گشتند.
