دانلود رمان الهه آناهیتا pdf از آتنا نیسی علیپور برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
آناهیتا یه دختر خوب و متینیه که یه روز همراه دوستاش میره به یه سبزه زار واسه گردش. اونجا واسش یه اتفاق باور نکردنی میوفته و پرت میشه تو یه دنیای دیگه …
کش و قوسی به بدنم دادم و از خواب بلند شدم. گوشیم در حال زنگ خوردن بود.
_ الو، نیلا سلام.
نیلا: سلام و درد کجا بودی؟ این همه زنگ زدم!
_ خواب بودم.
خب تازه بیدار شدم. عصبی نشو؛ پوستت خراب می شه، گلم.
نیلا: هرهرهر مزه نریز، بی مزه. امروز تولد شادی هستش. یادت که نرفته.
_ نه بابا، یادمه؛ فقط الان که نیست قرار بود عصر براش تولد بگیریم…
نیلا: می دونم، فقط خواستم بهت یادآوری کنم.
_ باشه خودم می دونستم. عصری بیا دنبالم. ماشینم خرابه.
نیلا: نوکر بابات سیاه، خداحافظ…
_ عصری دیر نکنی، خداحافظ.
نیلا، شادی و شیوا دوستان صمیمی من هستند؛ با نیلا از دوران دبستان دوستم. ولی با شادی و شیوا، که خواهر هستند. راهنمایی آشنا شدیم. من هجده سالمه. نیلا، شادی و شیوا، هم هم سن من هستند.
دست و صورتم رو شستم. و پایین اومدم، صبحانه بخورم.
_ مامان، مامانی، صبح بخیر من بیدار شدم.
مامان: صبح تو هم بخیر، دختر گلم.
به طرف کابینت های سفید رنگمون رفتم، برا خودم فنجون ببرم چایی بریزم. که باز هم سرگیجه گرفتم. باز هم، اون صحنه ها جلو چشام اومدند. یک دختر که به دامن یک زن چسبیده بود. انگار داشت التماسش می کرد. زن هم گریه می کرد، و سعی می کرد دختر رو کنار بزنه.