پست های ویژه
دانلود رمان دخیه نابغه pdf از سمانه قربانی برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
نازنین از دیاره فقر… که پدر و مادرش معتاد هستن اونا بخاطر اینکه یه ذره مواد به دست بیارن، هر کاری میکنن… هر کاری… نازنین هر روز تو مدرسه دوستاش مسخرش میکنن… اذیت میشه خیلی زیاد ولی اون یه دختره قویی هست محکم که با این باد ها نمی لرزه… یه روز که از مدرسه به خونه اومد خسته پشته دره اتاق که رسید متوجه صحبت های پدر مادرش شد و کیفش از دستش افتاد. دنیا دوره سرش چرخیدووو خودشو لعنت کرد بخاطر این سرنوشت سیاهش….. بقیشو خودتون بخونید….
”نازنین“
امروز تو مدرسه خیلی مسخره شدم. با این کفشای کهنه و کیف پارهای که صدبار دوختمش. خسته از همه جا، در خونه که همیشه خدا باز بود رو باز کردم رفتم تو حیاط. سکوت بدی حاکم بود. تنم به لرزه افتاد. آروم آروم رفتم سمت دره اتاق. همین که خواستم بازش کنم، صدای بابا و مامان رو شنیدم:
بابا: موادمون تموم شده. پولم نداریم که بخریم!
مامان: یه کار هست که می تونیم بکنیم!
بابا: چه کاری؟
مامان: نازنین رو بفروشیم و به جاش مواد بخریم!
بابا: آره فکره خوبیه. امشب ترتیبش رو میدم.
کیفم از دستم افتاد و دنیا دور سرم چرخید. خدایا! چرا، چرا من پدر مادرم بخاطر مواد میخوان من رو بفروشن؟ خدا من رو بکش! تو یه تصمیم آنی، بلند شدم و رفتم تو اتاقم. لباسام رو برداشتم و ریختم تو کیفم. کتابام رو هم برداشتم و رفتم تو آشپزخونه. یه چند تا نون برداشتم و از خونه زدم بیرون. اونجا دیگه جای من نیست. باید یه فکری برای خودم بکنم. خدا کمکم کن!
من یه دختر تنها، تو این شهر که پره از گرگ! همینجور تو خیابونا می چرخیدم، کم کم داشت هوا تاریک میشد و من نمی دونستم الان باید چیکار کنم. خیلی خسته شدم. یکم بشینیم بعد دوباره حرکت میکنم. کنار یه خونه باکلاس که پله هاش از تمیزی برق میزد، نشستم. پاهام رو با دستم مالش دادم. اخ اخ چقدر پاهام درد گرفته! کیفم رو گذاشتم پشتم و به دیوار تکیه دادم و نفهمیدم کی خوابم برد.
