رمان سرا
دانلود رمان جدید رمان عاشقانه
رمان سرا
دانلود رمان چشم هایش pdf از پریسا ابراهیمی

 

دانلود رمان چشم هایش pdf از پریسا ابراهیمی

با لینک مستقیم برای اندروید و کامپیوتر

ژانر رمان: عاشقانه، خیانتی

خلاصه رمان چشم هایش

“ت” مثل تارا…
دختری برخاسته از نسل اندوه و زخم.
دلی یخ‌زده اما لبریز از عشق…
با ردِ دردی عمیق، به دنبال مرهمی ناپیدا.
شبی تار، حسادتی کور، و قدمی از سر زیاده‌خواهی…
خواهری، آمیخته با کینه، و بهایی که باید پرداخت شود.
دو مرد…
یکی از نسل پاییز؛ خاموش، بی‌ریشه، سرد…
دیگری، از ریشه‌های تابستان؛ تند، پرشور، سوزان.
و در دل این داستان، چه درگیری‌ها، چه رازهایی میان این چهار تن جاری‌ست؟

رمان های پیشنهادی:

دانلود رمان باران بهاری

دانلود رمان تاج بلورین

قسمتی از رمان

صبح با تکونای مامان بیدار شدم …. _مامان: تاراجان مادر با چشمای بسته گفتم: +هووم،جانم…! _من برم خونه لباس برات بیارم! +باشه و بعد دوباره خوابیدم اما نوری که روی صورتم افتاد مانع از ادامه ی خوابم شد! اوفی گفتمو نشستم رو تخت! به دور و برم نگاه کردم ….همه جا سفید بودو سفید…. از سفید بدم میاد! رفتم سمت دسشویی یکم سرم گیج میرفت، اما برای جلوگیری از سقوط ناگهانیم دستمو به دیوارگرفتم! وقتی خودمو جلو اینه دیدم وحشت کردم…. زیره چشمام گود رفته بود و رنگم مثل گچ شده بود…. موهامم مثل انگولاییا دورم ریخته بود…. زدم زیر خنده، روانیماا…. اب و باز کردمو یک مشت اب ریختم رو صورتم…. موهامم با دستام یکم صاف کردم و اب زدم! خوب یکم قابل تحمل شدم!

رفتم بیرون و از چیزی که روی تخت و وسط اتاق میدیدم شکه شدم… وای خدای من اینجا اتاق منه عایا؟ وسط اتاق پر بود از گل های رز قرمز و روی تختمم یک شاخه گل باچندتا گلبرگ… وای عاشق گلم یعنیا…. رفتم سمت گل رو تختمو برداشتمو بوییدمش، همون لحظه تو یک حصار گرم و محکم قرار گرفتم… از بوی عطرش فهمیدم کیه حصار دستاشو محکم تر کردو سرشو تو موهام فروبرد و من غرق شدم تو لذت چشیدنه عشقش کنار گوشم زمزمه کرد! _خوشت اومد عروسم! خندیدم و بر گشتم سمتش چشمامو ریز کردمو گفتم: +میدونستی عاشقتم؟ سرمو به سینش تکیه دادم و به صدای ملایم قلبش گوش دادم….دوست داشتم زمان متوقف شه و من تا اخر عمرم جام همین جایی باشه که هستم کناره کسی که عاشقشم،

کناره کسیکه عاشقمه….. منو از خودش جدا کردو گفت: حرف بزنیم؟ سرمو تکون دادمو گفتم +اوهوم! نشستم روتخت اما اون جلوی پام رو پاهاش نشست و دستامو گرفت! شروع کرد به حرف زدن… _تارا من تو رو خیلی دوست دارم و قصدم با تو جدیه! چون احساس میکنم نیمه گمشدمی. +عزیزم منم این حسو دارم… گفت: _اما یه خواسته ای ازت دارم! شک داشتم قبول کنه، اما عزممو جزم کرده بودم و نمیخواستم بزارم نزدیک ادرین بمونه! تو چشمای معصوم اما شیطونش نگاه کردم….انگار موج چشماش در حال خروش بود…. بالاخره لب باز کردمو گفتم +تارا بیابده عروسی از اینجا بریم! _چی؟ +دیگ نمیخوام تو این شهر بمونیم…. _میتونم دلیلشو بپرسم؟ +فعلا نه! +بهم اعتماد کن! _باشه! +قربون خانم خوشگلم برم یک خنده ی ریز کرد

و گفت: _ میگما سامیاری مامانم اینا الان میان !بگیم این گلا به چه مناسبتیه؟ جدی نگاش کردمو گفتم: +واس زن من! _هه چه غلطا؟! مگه زن داری؟ +بعله، یه خانوم دارم شاه نداره!!!! چن لحظه به هم نگاه کردیمو بلند زدیم زیر خنده! تو دلم با خدای خودم صحبت کردم؛ چند روزه از بیمارستان مرخص شدم خدارو شکر…. امشب قراره سامی و خانوادش برای خواستگاری بیان….انگار بهم تی تاب داده باشن. خیلی هیجان زدم …. جلوی اینه قدی یم وایسادمو با وسواس دارم به خودم نگاه میکنم! تو حال خودم بودم که صدای در اتاقم اومد… +بلی؟ _چطولی عروس؟ +مرض، شیده مگه نگفتم زود بیا خبرت…الان وقته اومدنه اخه؟ _خیل خوب بابا حالاسرشو اورده! بابا منم خوب شوهر دارما.

  • اشتراک گذاری
خلاصه کتاب
"ت" مثل تارا...
دختری برخاسته از نسل اندوه و زخم.
دلی یخ‌زده اما لبریز از عشق...
با ردِ دردی عمیق، به دنبال مرهمی ناپیدا.
شبی تار، حسادتی کور، و قدمی از سر زیاده‌خواهی...
خواهری، آمیخته با کینه، و بهایی که باید پرداخت شود.
دو مرد...
یکی از نسل پاییز؛ خاموش، بی‌ریشه، سرد...
دیگری، از ریشه‌های تابستان؛ تند، پرشور، سوزان.
و در دل این داستان، چه درگیری‌ها، چه رازهایی میان این چهار تن جاری‌ست؟
مشخصات کتاب
  • نام کتاب
    چشم هایش
  • ژانر
    عاشقانه
  • نویسنده
    پریسا ابراهیمی
  • ملیت
    ایرانی
  • ویراستار
    رمانسرا
  • صفحات
    202
لینک های دانلود
اگر نویسنده این کتاب هستید و درخواست حذف آن را دارید
  • admin
  • 761 بازدید
  • برچسب ها:
دیگر نوشته های
موضوعات
ورود کاربران

کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان سرا " میباشد.